روز اول : مهاجرت حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) از مكه و ليلة المبيت .
در سال سيزدهم بعثت مردم مدينه با رسول خدا در مكه معظمه بيعت نمودند كه حضرت به مدينه مهاجرت كند و در مدينه مانند جان خود حفظ نمايند چون اين معاهده برقرار گشت مردم مدينه به وطن خود بازگشتند و كفار قريش را از پيمان ايشان با پيامبر آگاه شدند بر كين ايشان افزود و قرار بر اين گذاشتند كه از هر قبيله مردى دلاور انتخاب كرده تا با هم پيامبر را بكشند و خونش در ميان قبائل پراكنده گردد و عشيره پيامبر را قوت مقابله با تمام قبائل نمى شود اين جماعت شب اول ربيع الاول در اطراف خانه پيامبر جمع شده و قرار گذاشتند وقتى پيامبر به رختخواب رود بر سرش ريخته خونش بريزند خداوند متعال به پيامبر موضوع را اطلاع داد و آيه شريفه اذ يمكر بك الذين كفروا ليُثبتوك او يقتلوك او يُخرجوك و يمكرون و يمكر اللّه و اللّه خير الماكرين (سوره انفال آيه 30) نازل شد و ماءمور گشت كه امير المؤ منين را به جاى خود بخواباند و از مكه بيرون رود. پيامبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) به على (عليه السلام) فرمود خداوند امر كرده در جاى من بخوابى و من خارج شوم على (عليه السلام) عرض كرد يا رسول الله اگر من در جاى شما بخوابم شما نجات مى يابى فرمود بلى در اين موقع عرض كرد الحمد الله الذى جعل نفسى وقاء لنفس رسول اللّه و سجده شكر بجا آورد و حضرت رسول اكرم (صل اللّه عليه و آله و سلم ) او را دربرگرفت و بسيار گريست ، جبرئيل نازل و دست آن حضرت را گرفت و از خانه بيرون بُرد و حضرت پيامبر اين آيه را تلاوت نمود وجعلنا من بين ايديهم سدّا و من خلفهم سدّا فاغشيناهم فهم لا يبصرون و كف خاكى به روى ايشان پاشيد و فرمود شاهت الوجوه (يعنى زشت شود رويها) مشركين حضرت را نديدند و پيامبر به غار ثور تشريف بردند و سه روز در آنجا ماندند روز چهارم روانه مدينه گرديده و در دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه طيبه شدند و اين هجرت به اشاره امير المؤ منين مبدء تاريخ مسلمانان قرار گرفت چنانكه در اول كتاب مشروحا به اين موضوع پرداخته شده . 2- حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) را در اين روز مسموم نمودند 260 ه
روز دوم
1- بناء تاريخ يزدجردى 11 قمرى كه در اول كتاب توضيح داده شد. 2- وفات محمد اعرج بن موسى ابى سُبْحه بن ابراهيم اصغر بن موسى بن جعفر (عليه السلام) مدفون در قم 315 ق . محمد اعرج عقبش فقط از موسى اصغر است و معروف بابرش مى باشد و موسى سه پسر داشت ابوطالب محسن - ابواحمد حسين - ابو عبدالله محمد. ابواحمد حسين بن موسى ابرش سيدى فاضل و عالم و نقيب نقباء طالبيين در بغداد بود و از جانب بهاء الدوله قاضى القضاة گرديد و مكررا امير الحاجّ گشت . ابواحمد حسين بن موسى ابرش دو فرزند داشت على و محمد. على ملقب به رضى ذو حسبين كنيه اش ابوالحسن جامع كتاب نهج البلاغه مصنف كتاب المتشابه فى القران و غيرها كه احوال هر دو بزرگوار در محل خود خواهد آمد. مرحوم سيد احمد گيلانى از نسب شناسان قرن دهم در سراج الانساب صفحه 79 مى نويسد: ابوالقاسم على مرتضى علم الهدى و ابوالحسن محمد رضى رحمهما الله نسل هر دو منقرض شده .
روز سوم
حصين بن نمير كعبه معظمه را سنگ باران كرد و سوزانيد 64 ق : يزيد بن معاويه به مسلم بن عقبه نوشت هر وقت از مدينه فارغ شدى به جانب مكه معظمه برو و به قلع عبدالله بن زبير بپرداز چون مسلم از قتل و غارت اهل مدينه فارغ شد عزم مكه و قتل عبدالله و خراب كردن خانه خدا پرداخت و در راه آثار مرگ را در خود مشاهده كرد حصين بن نمير ملعون را خواند بامر يزيد سردارى لشكر را باو داد و گفت ملاحظه نكنى كه خانه خداست امر يزيد از او بالاتر است منجنيق ها را نصب كرده و از خرابى خانه خدا و قتل خويشان پيغمبر (صل اللّه عليه و آله و سلم ) پرهيز مكن و بعد از اين سخنان بدرك واصل شد. حصين با لشكر شام وارد مكه گرديد به كوه ابوقبيس و اطراف مكه منجنيقها را نصب كرد و آتش و سنگ مى انداختند در سوم ماه ربيع الاول سال 64 ق اثواب و ابواب كعبه و مسجدالحرام را سوختند و بيت الله الحرام برهنه ماند. " />
خروج حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از غار ثور ۱۳ بعثت .
سه روز پیامبر اسلام در غار ثور بود و امیر المؤ منین روزها به غار سر میزد و روز سوم پیامبر تصمیم گرفت به مدینه برود از امیر المؤ منین سه شتر خواست تاشب حرکت نماید و حضرت على را جانشین و مؤ تمن خود قرار داد جهت ردّ امانات و اداء دیون و حرکت دادن دختران و عیالات به مدینه .
حضرت امیر با عبدالله بن اریقط شتران را فرستاد پیامبر اسلام شب چهارم ربیع الاول از غار خارج شد و هنگام خروج از مکه معظمه درنهایت حزن و اندوه بود به کعبه خطاب نمود، اى حرم الهى خدا مى داند علاقه مرا به تو و اگر اهل تو مرا بیرون نمى کردند غیر از تو شهرى را اختیار نمى کردم من مى روم و از جدائى تو غمگینم .
جبرئیل نازل شد و آیه انّ الذى فرض علیک القرآن لرادّک الى معاد یعنى همان خدائى که احکام قرآن را بر تو واجب کرد تو را به جایگاه و زادگاهت باز مى گرداند، خداوند پیامبر را تسلّى داد که دوباره مراجعت خواهى نمود.
ابوبکر و عامر و عبدالله بن اریقط دلیل راه و ملازم رکاب همایون بودند از بیراهه به مدینه رهسپار شدند و در راه کرامات متعدده از پیامبر ظاهر شد و مسلمین مدینه شب و روز در انتظار حضرت پیامبر بودند و هر روز از مدینه بیرون مى آمدند و ماءیوس برمى گشتند تا خبر مقدم مبارک را شنیدند و تا حیره به استقبال سید عالم شتافتند.
روز پنجم
۱- وفات جناب سکینه دختر حضرت امام حسین (علیه السلام) در سال ۱۱۷ ق :
سکینه با ضمّ سین و فتح کاف دختر امام حسین (علیه السلام) و والده ماجده اش رباب دختر امرءالقیس است سکینه زنى بزرگوار و عاقله و فصیحه و بلیغه و از علم و ادب و شعر حظّ وافر داشت بعد از وفاتش به احترام آن خاتون خالدبن عبدالملک حاکم مدینه پیغام داد جنازه را حرکت ندهند تا من بیایم از شب تا صبح جنازه به تاءخیر افتاد و در اطراف آن جنازه عطر و عودها سوزانیدند بعضى نوشته اند در مدینه مدفون است و بعضى در مصر دانند و بعضى در مکه .
این مخدره به عبدالله بن الحسن پسر عمویش که در کربلا شهید شده معقوده بود که قبل از زفاف عبدالله به شهادت رسید نوشته اند بعدا مصعب بن زبیر بن عوام آن مخدره را تزویج نمود و بعد از آن عبدالله بن عثمان بن عفّان ، نامش آمنه یا امینه بود که مادرش رباب او را سکینه ملقب ساخت ناگفته نماند که حضرت سید الشهداء به این خاتون علاقه بیشتر داشت و در کربلا به سن نسوان بود.
موقع وداع امام حسین اشک به صورت سکینه جارى شد به امام عرض کرد استسلمت للموت پدر جان مهیاى مرگ شده اى فرمود کیف لا یستسلم للموت من لا ناصر له و لا معین چگونه مهیاى مرگ نشود کسى که یار و معینى ندارد آن مخدّره به شدّت گریست .
در منتخب طریحى آمده که حضرت او را به سینه خود چسبانید و اشک آنرا پاک مى کرد و با سوز دل مى فرمود:
سیطول بعدى یا سُکینه فاعلمى
منک البکاء اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعک حسره
مادام منّى الرّوح فى جُثمانى
بدان اى سکینه بعد از من زیاد خواهد شد،
گریه تو زمانیکه مرگ مرا دریافت ،
با اشک حسرت قلب مرا نسوزان ،
مادامیکه روح در بدن من است .
روز هشتم
۱- شهادت حضرت ابومحمد امام حسن عسکرى در اثر زهریکه معتمد بالله عباسى به آن حضرت داد ۲۶۰ ق و آن مظلوم ۲۸ سال داشت که شهید گردید والده ماجده اش حُدَیث یا سلیل یا سوسن که از زنان متقیه و صالحه بود و حضرت جز امام غائب حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف خلفى نداشت و همسرش نرجس خاتون بود.
نوشته اند دو نفر موقع رحلت اولادشان منحصر به یک پسر بود یکى امام حسن عسکرى و دیگرى امام رضا (علیه السلام) ولى در اولاد امام رضا (علیه السلام) اختلاف وجود دارد که در جایش گفته شد.
ابوالادیان نامه هاى حضرت عسکرى را به شهرها مى برد روزى حضرت در مرض موت نامه هائى به ابوالادیان داد که به مدائن ببرد حضرت فرمود پس از پانزده روز که به سامراء وارد مى شوى مى بینى صداى ناله از خانه من بلند شده است .
ابوالادیان گوید عرض کردم اگر چنین است پس امام بعد از شما کیست فرمود هر کس که جواب نامه هاى مرا از تو بخواهد، عرض کردم علامت دیگر، فرمود هر کس به جنازه من نماز بخواند، عرض کردم علامت دیگر، فرمود هر کس خبر دهد در همیان چیست .
نامه ها را به مدائن بردم جوابها را گرفته روز پانزدهم به سُرَّ مَن راى (سامراء) وارد شدم دیدم صداى ضجه و ناله از خانه حضرت بلند شده نزدیک جعفر رفتم که در درب خانه نشسته بود و مردم بر او تسلیت مى گفتند سلام کردم و تسلیت گفتم از من چیزى نخواست ناگاه عقید خادم آن حضرت بیرون آمد گفت اى آقاى من جنازه حاضر است بیا نماز بخوان ، برخاست مردم در اطراف او بودند جعفر جلو رفت نماز بخواند ناگاه طفلى بیرون آمد که رویش مانند ماه مى درخشید از عباى جعفر گرفته عقب کشید و فرمود من اولایم بر پدرم نماز بخوانم جعفر عقب ایستاد حضرت امام عصر (علیه السلام) بر پدرش نماز خواند سپس جواب نامه را از من مطالبه کرد همه را دادم ، با خود گفتم این دو علامت ولى همیان باقى ماند، نشسته بودیم ناگاه چند نفر از اهل قم آمد از شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باخبر شدند پرسیدند امام پس از او کیست مردم جعفر را نشان دادند سلام کردند و تسلیت گفتند اظهار کردند که با ما نامه ها و مال هست اگر بگوئى نامه از کیست و مال چقدر است بر شما تحویل مى دهیم .
جعفر برخاست گفت مردم از ما علم غیب مى خواهند خادم بیرون آمد گفت با شما نامه هائى از فلان و فلان هست و همیانى که در او بیست هزار دینار وجود دارد، نامه ها و مال را به خادم دادند و گفتند کسى که ترا فرستاده امام اوست جعفر به معتمد خلیفه خبر داد، از طرف معتمد به شدت امام غائب تحت تعقیب قرار گرفت ولى هر چه تفحص کردند چیزى نیافتند.
چون خبر شهادت منتشر شد بازارها تعطیل و مردم عزادار شدند از صبح تا شام جنازه حضرت در سر دست مردم بود ابى عیسى پسر متوکل ظاهرا بر حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز خواند و جنازه مطهره را در سامراء خانه خود جنب پدر بزرگوارش دفن نمودند امام یک فرزند ذکور داشت که قائم آل محمد است و مى نویسند یک دختر نیز داشت ولى نام و نشان آن در کتب دیده نشده .
احتجاج ص ۲۴۶ و کمال الدین ص ۴۸۴٫
محمد بن یعقوب کلینى عن اسحق بن یعقوب قال سئلت محمد بن عثمان العمرى ان یوصل لى کتابا قد سئلت فیه عن مسائل اشکلت علىّ فورد التوقیع بخطّ مولینا صاحب الزمان (علیه السلام) امّاما سئلت عنه ارشدک الله و ثبّتک من امر المنکرین لى من اهل بیتنا و بنى عمّنا فاعلم انّه لیس بین الله عزّ و جلّ و بین احد قرابه من انکرنى فلیس منّى و سبیله سبیل ابن نوح و امّا سبیل عمّى جعفر و ولده فسبیل اخوه یوسف .
در جواب سؤ الاتى که از امام عصر (علیه السلام) شده امام در جواب با خط خود مرقوم نمودند آنچه از امر منکرین ولایت پرسیدى بین خدا و بین کسى قرابتى نیست هر کس مرا انکار کند از من نیست و راه آن راه پسر نوح است (یعنى گمراه است ) اما راه عمویم جعفر مثل راه برادران یوسف مى باشد (یعنى جعفر مثل برادران یوسف توبه کرده و نادم شده بود).
عمده الطّالب ص ۱۹۹: جعفر که کنیه اش ابوعبدالله ملقّب به کذّاب است ابوکرین (بسیار از هر چیز) گفته اند زیرا ۱۲۰ نفر اولاد داشته و اولاد او را رضویّون گویند.
جعفر در سال ۲۷۱ قمرى ۴۵ ساله وفات کرد و قبرش در سامرّاء در خانه پدر بزرگوارش حضرت امام هادى (علیه السلام) است چون او ادعاى امامت به غیر حق کرد لذا کذّاب گویند و اگر توقیع شریف صحیح باشد چنین برمى آید که جعفر توبه کرده .
در سراج الانساب مرحوم گیلانى ص ۷۳ آمده نسل جعفر مشهور از شش پسر است اسماعیل و طاهر و یحیى الصوفى و هارون و على و ادریس که نسل بعضى در مصر و بعضى در سوریه و بعضى در اصفهان و بعضى در سبزوار مى باشد.
۲- بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام) امامت به فرزند یگانه اش لنگر زمین و آسمان و قطب دائره امکان و ناموس دهر و زمان یعنى حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف انتقال یافت .
۳- شهادت شیخ بزرگوار زین العابدین شهید ثانى ۹۶۵ یا ۹۶۶ ق :
از جمله علماء و مفاخر شیعه در قرن دهم هجرى افضل المتاخرین و اکمل المتبحرین زین الدین معروف به شهید ثانى مى باشد که در زهد و ورع مشار الیه با لبنان بود.
علماى عامّه از توجه مردم به این فقیه حسد مى بردند دو نفر براى مرافعه به نزدش آمدند حکم صادر نمود محکوم علیه غضبناک شده به سوى قاضى صیدا شکایت کرد قاضى کسى فرستاد که شهید را بیاورد و آن جناب به مکه مشرف شده بود قاضى صیدا به سلطان سلیمان پادشاه آل عثمان نوشت .
انّه و جد ببلاد الشام رجل مبدع خارج عن المذاهب الاربعه یعنى در بلاد شام مردى بدعت گذار پیدا شده که خارج از مذاهب اربعه است ، سلطان کسى فرستاد تا شهید را بیاورند و با علماء مباحثه کند تا به مذهب او مطلع شوند قاصد از حال شهید استفسار نمود گفتند به مکه رفته در اثناء راه مکه به او رسید آن جناب فرمود با من باش تا حج بیاورم قبول کرد، بعد از فراغ روانه اسلامبول شدند نزدیک به بلاد اسلامبول در قریه با یزید شخصى آمد پرسید این کیست گفت از علماى شیعه امامیّه ، مى خواهم به نزد سلطان ببرم گفت در راه اذیت داده اى در نزد سلطان شکایت مى کند و کسانى هم پیدا مى شوند که به این مرد اعانت مى نمایند و باعث هلاکت تو شود خوبست سرش را جدا کنى و نزد سلطان ببرى ، آن شخص چنین کرد و سر آن مظلوم را کنار دریا جدا نمود و ببرد.
طایفه اى از ترکمانان در آن شب نورها دیدند که از آسمان به آن مکان نزول کرده و بالا مى رود آن بدن طیب را در آن مکان مدفون ساختند و قبّه اى بر روى آن بنا نهادند و قاتل را بعد از محاکمه در نزد سلطان به قتل رسانیدند.
شرح لمعه آخرین تاءلیفات این شهید است که در شش ماه و شش روز تمام کرد و در سال ۹۶۵ یا ۹۶۶ قمرى پنجم ربیع الاول شربت شهادت نوشید که آن مظلوم ۵۴ یا ۵۵ سال داشت از تاءلیفاتش ۸۳ کتاب نوشته اند از جمله : الروضه البهیّه – روض الجنان – شرح الفیّه – مسالک الافهام شرح بسمله – اسرار الصّلوه – تمهید القواعد – کشف الرّیبه – منیه المرید – مناسک حجّ و غیرها.
۴- وفات شیخ بزرگوار حسین حارثى والد مرحوم شیخ بهائى در بحرین ۹۸۴ قمرى یکى از علماى بزرگ شیعه است.
روز نهم
کشته شدن عمر بن خطاب ۲۳ قمرى یا کشته شدن عمر بن سعد (وقایع الشهور بیرجندى ) ۶۶ قمرى .
ولى بین الفریقین مشهور است که عمر در اواخر ذیحجه الحرام کشته شده که تفصیلا در آن جا ذکر گردیده .
لکن محمد بن طبرى از علماى عامه گوید: المقتل الثانى یوم التاسع من شهر ربیع الاول و صاحب جواهر از علماى شیعه در جلد پنجم ص به این قول تمایل نموده .
کشته شدن عمر بن سعد لعین
مرحوم سید حسن عاملى در اصدق الاخبار مى فرماید: عمر بن سعد موقع خروج مختار پنهان شده بود عبدالله بن جعده را که خواهرزاده حضرت امیر المؤ منین نزد مختار بسیار محترم بود واسطه نمود تا از مختار امان نامه بگیرد مختار نوشت عمر بن سعد در امان است مادامیکه احداث حدث نکند (او چنین فهمید که کار تازه اى انجام ندهد) امام باقر مى فرماید منظور مختار این است که بیت الخلا نرود.
بعد از امان نامه عمر بن سعد ازمخفى گاه بیرون آمد و نزد مختار مى رفت و مختار نیز احترام مى نمود و در پهلوى خود مى نشاند یزید بن شراحیل به زیارت محمد بن حنفیه رفت صحبت از مختار شد محمد گفت مختار خیال مى کند که او از شیعیان ماست در صورتیکه قاتلان حسین (علیه السلام ) را نزد خود جاى مى دهد و صحبت مى کند یزید آن را در کوفه به مختار رساند مختار تصمیم گرفت عمر بن سعد را به قتل رساند.
روزى مختار به دوستان خود گفت فردا کسى را خواهم کشت که پاهاى بزرگ و چشم هاى فرو رفته و ابروهاى پر مو دارد و با کشتن او مؤ منان شاد شوند.
هیثم نخعى در آن جا بود به خیالش آمد که مختار عمر بن سعد را مى گوید لذا پسر خود را نزد عمر بن سعد فرستاد و جریان را خبر داد عمر بن سعد گفت چگونه مرا مى کشد که امان نامه داده بالاخره فرزندش حفص را به پیش مختار فرستاد از وفادارى به امان نامه سوال کرد مختار گفت بنشین بعد از ابوعمره کیسان را آهسته دستور داد که رفته عمر بن سعد را بکشد و دو نفر دیگر نیز همراه کرد.
ابوعمره نزد ابن سعد رفت و گفت امیر ترا مى خواهد عمر سعد خواست برخیزد که پایش در جبّه اش گیر کرد و افتاد ابوعمره با شمشیر زد و کشت و سرش را برید و در دامن خود پیش مختار برد مختار به حفص گفت این سر را مى شناسید حَفص گفت انّا لله و انّا الیه راجعون بلى مى شناسم پس از او زندگى خیرى ندارد مختار گفت راست گفتى تو نیز بعد از او زنده نمى مانى دستور داد او را نیز بکشند و سرش را کنار سر پدرش نهادند مختار گفت عمر در مقابل حسین و پسرش در مقابل على اکبر و مسلما برابر نمى باشد به خدا سوگند اگر چه سه چهارم قریش را بکشم عرض یک بند انگشت امام نمى شود سپس سر عمر بن سعد و پسرش را پیش محمد بن حنفیّه فرستاد محمد بعد از دیدن سرها سر به سجده نهاد و شکر نمود و گفت بعد از این مختار را سرزنش و مذمتى نیست و خدایا این روز را از مختار فراموش مکن و به او از خاندان پیامبر بهترین پاداش را بده .
مخفى نماند که حضرت امیر المؤ منین از شهید کردن عمر بن سعد امام حسین (علیه السلام) را به سعد وقّاص خبر داده بود که در سوم محرم مشروحا ذکر گردید و در کامل ابن اثیر ج ۴ ص ۲۴۲ آمده : ابن سیرین گوید حضرت على (علیه السلام) به عمر بن سعد فرمود چگونه خواهى بود که میان بهشت و آتش مخیّر شوى ولى تو آتش را اختیار کنى .
روز دهم
۱- رحلت حضرت لوط پیغمبر در ۸۲ سالگى و آن حضرت پسر هارون برادر حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که هر دو پسر تارخ مى باشند و لوط در شهر اردن نزول کرد و آنهارا هدایت مى نمود و به زراعت اشتغال داشت .
۲- وفات جناب عبدالمطّلب سال هشتم از عامّ الفیل :
عبدالمطّلب جدّ ابى حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بعد از وفات جناب آمنه به کفالت آن حضرت به پرداخت و پیغمبر هشت ساله بود که عبدالمطلب در مکه وفات کرد بعد از آن ابوطالب به کفالت آن حضرت قیام نمود، قبر شریف عبدالمطلب در مکه قبرستان معلى معروف به قبرستان ابوطالب است و ۱۲۵ یا ۱۲۰ سال زندگانى کرد.
عبدالمطلب در زمان حیات چاه زمزم را حفر نمود و آب آنرا جارى ساخت بعد از آن به سیّدالبطحاء و ساقى الحجیح و حافر الزمزم لقب یافت و ملاذ و پناهگاه مردم در مصیبت و قحط سالى بود.
مادرش سلمى و والد ماجدش هاشم بن عبد مناف مى باشد، و عبدالمطلب ده پسر و شش دختر داشت و یکى از آنها عبدالله که والد ماجد حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بود.
۳- ازدواج پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) با جناب دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزّى بن قصىّ بن کلاب ۱۵ سال قبل از بعثت .
آن مخدّره را ملکه العرب مى گفتند در ثروت وجود و عطا و جمال و عفت و فصاحت و بلاغت بین زنان عرب بى نظیر بود، از بزرگان عرب او را خواستگارى کردند ردّ نمود.
جناب خدیجه از مشاهده کرامات و معاجز از رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) علاقه بیشتر به حضرت پیدا کرد و خود تقاضاى ازدواج با اشراف کائنات نمود و از طرف حضرت پیغمبر نیز مورد قبول واقع گردید.
خدیجه ۴۰ ساله و در این روز به همسرى اشرف موجودات مفتخر شد و آن حضرت ۲۵ سال داشت .
۴- غزوه ابواء (قریه ایست بین مکه و مدینه ) و قبر آمنه خاتون والده معظمه اشرف کائنات در آنجاست و در این غزوه کار به صلح کشید و حضرت بدون محاربه مراجعت نمود و حامل لوا در این جنگ جناب حمزه ره بود.
۵- ابتداى خلافت بنى امیه : موقعیکه ابوبکر به ریاست یزید بن ابى سفیان به طرف شام لشکر فرستاد معاویه بن ابى سفیان در آن لشکر بود یزید بن ابى سفیان درشام مُرد ابوبکر ریاست شامات را به معاویه واگذار نمود و او در شامات همچنین مستقر بود تا دهم ربیع الاول سال ۴۱ قمرى حضرت امام حسن (علیه السلام) با او صلح کرد معاویه از سال ۴۱ غصبا داراى منصب خلافت شد تا نیمه رجب سال ۶۰ هجرى در هشتاد سالگى به جهنم واصل گردید.
روز دوازدهم
۱- هلاکت معتصم بالله محمد عباسى پسر هارون الرشید
در سامرّاء ۲۲۷ ق و این شهر از بناهاى اوست ، این ملعون عموى ام الفضل که عیال حضرت جواد (علیه السلام) بود و امّ الفضل به امر معتصم به آن حضرت زهر خورانید.
او را خلیفه مثمن گویند زیرا هشتم از خلفاى عباسیین است و هشتم از اولاد عبدالمطلب و هشتم از اولاد هارون الرشید و هشت سال و هشت ماه و هشت روز خلافت کرد و هشت اولاد ذکور و هشت اولاد اناث داشت .
۲- ورود حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه ۱۳ بعثت :
اهالى مدینه شادى کنان به استقبال پیامبر رفتند و حضرت در ۱۲ ربیع الاول موقع ظهر وارد مدینه شد و مردم اطراف ناقه آن بزرگوار را گرفتند و استدعاى نزول مى نمودند حضرت فرمود اى مردم ناقه را رها کنید که او ماءموریت دارد به درب خانه هر کسى بنشیند من به آنجا وارد خواهم شد تا در درب خانه ابوایّوب انصارى بر زمین نشست او فقیرترین اهل مدینه بود و پیامبر وارد خانه او شد.
۳- انقراض حکومت بنى امیّه ۱۳۲ ق .
به همت والاى ابومسلم مروزى صالح بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب عموى سفاح چهاردهمین از خلفاى بنى امیه را که مروان حمار بود در قریه اى از قراء مصر به قتل رسانید و دولت بنى امیه در سال ۱۳۲ ق منقرض شد و ۹۱ سال و دو روز که هزار و نود و دو ماه و دو روز مى شود حکومت نمودند و ۱۴ نفر از بنى امیه حاکم شده اند.
مروان حمار:
در طفولیت انگشت خود را در میان حلقه نمود و آن حلقه در انگشت بند شد پس به زحمت بسیار از انگشت بیرون آوردند بعد از مدتى خواست خود را امتحان کند که چاق شده یا نه دوباره انگشت خود را در میان حلقه فرو برد و انگشت او بند شد هر چه سعى کرد بیرون نیامد تا سوهانى آورده آنرا سوهان نمودند و انگشت رها شد در این اثنا پدرش حاضر شد از مطلب باخبر گردید باو گفت واللّه انت الحمار و اللّه تو الاغى پس از آن وقت به این لقب ملقب شد.
روز چهاردهم :
۱- هلاکت یزید لعین پسر معاویه ملعون و مادرش میسون نام داشت و در حواریین شام در سال ۶۴ ق به مرض ذات الجنب در ۳۸ سالگى و مدت حکومت منحوسش ۳ سال و نه ماه بود و سه کار خطرناک انجام داد.
در سال اول حضرت امام حسین و یارانش را در کربلا شهید کرد که در دهم محرم توضیح داده شد.
در سال سوم واقعه حرّه را واقع ساخت که در ۲۸ ذیحجه الحرام ذکر خواهد شد.
در سال سوم مکه را محاصره و خانه خدا را با منجنیق خراب نمود که در سوم ربیع الاول مشروحا بیان شده است .
در کتاب پیشگوئیهاى آخر الزمان جناب آقاى على فلسفى ص ۶۳ نقل از کتاب صفریه (ج ۱ ص ۷۳ آقاى على فلسفى ):
یزید از حضرت سجاد (علیه السلام) پرسید چه کنم خداوند مرا مورد بخشش قرار دهد فرمود مگر به فریادت نماز غفیله برسد حضرت زینب در وقت دیگر با حال حزن این سوال و جواب را به حضرت سجاد (علیه السلام) بازگو کرد حضرت فرمود اى عمّه کار ما ارشاد و راهنمائى است هشیار باش ایزد متعال او را توفیق نخواهد داد، هر وقت یزید مى خواست این نماز را بخواند به درد دل دچار مى شد.
در مفاتیح از اخبار الدول نقل کرده که یزید به مرض ذات الجنب در حوران درگذشت و بدمشق آوردند.
ولى خواند امیر در حبیب السیر جلد دوم صفحه ۱۳۰ مى نویسد: روزى یزید به شرب شراب اقدام نمود و در وقتى که مست و بى شعور شد برخاست رقص کرد در اثنا بیفتاد و سرش بر زمین خورد به درک واصل گردید معاویه بن یزید بر او نماز خواند و از خوارى به دمشق بردند، یزید دوازده پسر و دو دختر داشت .
۲- خروج جناب مختار در سال ۶۶ قمرى .
موقعى که عبدالله بن مطیع حاکم کوفه بود مختار باز به عبدالله بن عمر شوهر خواهرش نامه نوشت به توسط او از زندان آزاد شد و شیعیان را دور خود جمع کرد عبدالله بن مطیع مختار را طلبید او دانست براى چه طلب نموده خود را به تمارض زد مختار مخفیانه یاران خود را گفت حالا وقت خروج است یاران از محمد بن حنفیه در مدینه استیذان کردند و بعد از اجازه و بیعت جناب ابراهیم بن مالک اشتر با مختار در چهارده ربیع الاول سال ۶۶ قمرى مختار خروج کرد و در دارالاماره رفت و نشست و بزرگان قبائل به او بیعت نمود و ابن مطیع را از کوفه اخراج کردند و مختار هیجده ماه حکومت کرد بالاخره با یارى ابراهیم بن مالک قتله حضرت سید الشهداء را به قتل رسانیدند با این عمل به قلب سوخته حضرت زهرا آب پاشید و بعد مختار سر ابن زیاد را با سر چندین نفر از ملعونین به پیش محمد بن حنفیه فرستاد و او هم پیش حضرت امام سجاد (علیه السلام) فرستاد امام به سجده افتاد و فرمود الحمد للّه الذى ادرک لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خیرا.
مختار در سال اول هجرت متولد شد و لقبش کیسان و پدرش ابوعبیده ثقفى از نیکان و در زمان عمر بن خطاب سپهسالار لشکر اسلام بود خواهر مختار صفیه زوجه عبدالله بن عمر بن خطاب است .
۳- ابتداى حکومت بنى عباس
سال ۱۳۲ قمرى و اولین حاکم از عباسیین ابوالعباس عبدالله بن سفاح بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود و بعضى در سیزده این ماه نوشته و حکومت بنى عباس تا سال ۶۵۶ ق ادامه داشت و آخرین خلیفه ابواحمد مستعصم باللّه که سى و هفتمین خلیفه بود.
روز شانزدهم
ابن سیرین مى گوید مسلمانان مدینه قبل از آمدن پیامبر به مدینه جمع شدند گفتند براى یهود و نصارى در هر هفته روزیست که جمع مى شوند پس روزى را انتخاب کرده در آن روز جمع شده یاد خداوند را بکنیم روز شنبه براى یهود و یکشنبه براى نصارى است روز عروبه را انتخاب کردند و پیش اسعد بن زراره رفتند و با او در آن روز نماز خواندند و خدا را یاد کردند چون اجتماع شد آن روز را جمعه نامیدند و بعضى گویند کعب بن لوى جمعه نام نهاد و آیه یا ایّها الذین آمنوا اذا نودى للصّلوه من یوم الجمعه فاسعوا الى ذکر اللّه الى آخر نازل شد.
پیامبر اسلام موقع هجرت از مکه به مدینه در محله قبا فرود آمد و روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول وقت چاشت بود و چهار روز در آنجا ماندند و مسجد قبا براى بنى عمر و بن عوف تاءسیس کردند بعضى نوشته که بانى آن عمار یاسر بود، روز جمعه حضرت متوجه مدینه گردید چون به صحراى بنى سالم بن عوف رسید وقت نماز جمعه شد حضرت فرمود مسجدى ساختند پس از خواندن خطبه نماز جمعه را با جماعت اقامه نمودند و این اولین خطبه و اولین نماز جمعه بود که حضرت اقامه نمود بعد وارد مدینه شد و اولین نمازى که در مدینه خواند نماز عصر بود (مجمع البیان ج ۱۰ صفحه ۲۹۶).
در منهج الصادقین جلد ۴ صفحه ۳۱۵ نوشته زمانیکه بنو عمر و بن عوف مسجد قبا را ساختند و از حضرت دعوت نمودند یک نماز جماعت در آنجا بخواند بنو عثم بن عوف پسر عموهاى بنو عمر و بن عوف از روى حسد گفتند مسجدى در مقابل آن بسازیم و خودمان در آنجا نماز بخوانیم و به نماز محمد (صل اللّه علیه و آله و سلم ) نرویم تا اینکه مسجد را ساختند و اینها ۱۲ یا ۱۵ نفر بودند به راهنمائى ابوعامر به این کار اقدام نمودند به قصد اینکه ابوعامر راهب از شام مراجعت کند او را امام مسجد نمایند ابوعامر نیز باین مضمون از شام به ایشان نامه نوشت و ابوعامر پدر حنظله (غسیل الملائکه ) بود در حالیکه ابوعامر همیشه از اوصاف حضرت به اهل مدینه مى گفت چون حضرت به مدینه هجرت نمود و اهالى از ابوعامر رو گردانیدند و به طرف آن برزگوار متوجه شدند ابوعامر حسد برد تا جائیکه قسم یاد کرد محمد (صل اللّه علیه و آله و سلم ) با هر قومى جنگ کند از آن قوم باشد و به منافقان نوشت که درمقابل مسجد قبا مسجدى در محله خویش براى من بسازید چنانکه ذکر شد بعد از اتمام از حضرت دعوت کردند در آن مسجد نماز بخواند و غرض ایشان استحکام بخشیدن به کار خود بود و حضرت به جنگ تبوک عازم بود فرمود بعد از مراجعت مى خوانیم بعد از بازگشت اهل مسجد آمدند همان استدعا را کردند جبرئیل نازل شد آیه ۱۰۷ از سوره توبه را آورد: والّذین اتّخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤ منین الخ یعنى اهل نفاق کسانى هستند که مسجد را براى ضرر رساندن و تفرقه افکندن در بین مؤ منین ساختند و براى انتظار کشیدن بر آن کسیکه پیش از بناء مسجد با خدا و رسولش محاربه کرد (مراد ابوعامر است ) تا مى فرماید در آن مسجد هرگز نماز نخوان حضرت امر کرد بروید و آن مسجد را ویران کنید و بسوزانید ایشان رفته و آتش زندند اهالى مسجد گریختند و رسول خدا فرمود آنجا را مزبله نمائید و ابوعامر در شام غریب و تنها مرد و بنا کننده مسجدا ضرار ۱۲ یا ۱۵ نفر بودند به رهبرى ابوعامر بن نعمان صیفى راهب نصرانىّ بود که مسجد را جهت اضرار اهل اسلام بنا کردند و حضرت ابوعامر را فاسق نامید.
روز هفدهم
ولادت باسعادت اشرف کاینات حضرت خاتم الانبیاء رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در عام الفیل .
در هفده ماه ربیع الاول قریب طلوع فجر در مکه معظمه به عهد کسرى در عام الفیل مفخر موجودات قدم به دنیا نهاد چون متولد شد در کعبه برو افتاد و ایوان کسرى بلرزه درآمد و دریاچه ساوه فرو رفت آتشکده هزار ساله فارس خاموش گشت و مختون از طرف لایزال روى به طرف کعبه در حال سجده با انگشت مبارک اشاره کرد و فرمود لا اله الّا اللّه ، آمنه صدائى شنید که بهترین خلق متولد شد او را محمد نام کن و هاتفى ندا کرد جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا.
بعقیده بعضى از علماى شیعه حضرت در دوازدهم این ماه متولد شده .
۲- ولادت با سعادت امام ناطق حضرت ابوعبداللّه جعفر الصادق (علیه السلام) سال ۸۳ قمرى در مدینه و والده معظمه اش فاطمه مسماه بام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر.
روز هیجدهم
۱- هلاکت قوم نمرود:
چنانکه قبلا متذکر شدیم نمرود از حضرت ابراهیم استدعاى جنگ کرد و حضرت قبول نمود در روز موعود نمرود سپاه بسیار به صحرا آورده بود ولى ابراهیم تنها در جلو لشکر ایستاد مردم از تهور ابراهیم متحیر شدند ناگاه به فرمان الهى لشکر پشه در رسید و سر و روى نمرودیان را گزید چنانکه همه اش منهزم شدند اما نمرود به قصر خود پناهنده شد که پشه اى لبش را گزید بعد به دماغش رفت مغزش را مى خورد مدت ۴۰ سال با مرض و ملال گذرانید سپس به دوزخ شتافت و مدت سلطنتش ۴۰۰ سال بود. امام صادق (علیه السلام) فرمود چهار نفر مالک تمام روى زمین شدند دو نفر مؤ من سلیمان و ذوالقرنین و دو نفر کافر نمرود و بخت نُصَّر.
۲- وفات فاضل متبحّر
و جامع فنون و مروّج احکام سید شمس الدین محمد بن على موسوى جبعى عاملى صاحب مدارک الاحکام در سال ۱۰۰۹ ق در ۶۲ سالگى و در جمع عامل به خاک سپرده شد این بزرگوار دخترزاده شهید ثانى است و صاحب ۶ تاءلیف مى باشد: حاشیه بر استبصار – حاشیه بر الفیّه – حاشیه بر تهذیب – حاشیه بر روضه البهیّه – شرح مختصر النافع – مدارک الاحکام .
روز نوزدهم
جنگ داود (علیه السلام) با جالوت :
بنى اسرائیل در اثر اختلاف و ظلم و گناه شوکت و قدرتشان را از دست دادند و دشمنان بر آنها چیره شدند حتى جالوت یکى از پادشاهان و دشمنان بنى اسرائیل آنها را به دادن جزیه مجبور کرد و ایشان زبون و خوار بودند.
خداوند اشموئیل یا شموئیل پیغمبر را مبعوث کرد و توانست تا اندازه اى به وضع بنى اسرائیل سر و سامانى داده و قسمت عمده آنها را از بت پرستى نجات دهد و بنى اسرائیل براى جنگ با دشمنان و بازگرفتن سرزمینهاى از دست رفته از آن پیغمبر خواستند براى آنها پادشاهى تعیین کند تا با دشمنان به جنگند از طرف خداوند متعال طالوت معین شد و او با هشتاد یا هفتاد هزار نفر لشکر حرکت کردند.
دو لشکر بهم رسیدند در میان لشکر طالوت سه برادر بودند که پدر پیرى داشتند به نام ایشا و برادر کوچکى به نام داود، خلاصه داود فَلاخَن خود را که معمولا هنگام چرانیدن گوسفندان همراه داشت تا جانوران را بدان دور کند با خود برداشت همینکه وارد میدان شد از سربازان شنید که از دلاورى جالوت سخن مى گفتند داود گفت چرا مرعوب سطوت جالوت شده اید به خدا اگر من او را دیدار کنم به قتلش مى رسانم ، سربازان سخن داود را به گوش طالوت رساندند طالوت او را خواست و از نیروى او سوال کرد بالاخره روز دیگر دو لشکر برابر هم قرار گرفتند داود گفت جالوت را به من نشان دهید سنگى در فلاخن گذارد پیشانى او را هدف قرار داد سنگ را به سمت او پرتاب کرد سر جالوت را بشکافت سنگ دوم و سوم را به دنبال آن رها کرد جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش در هم شکست و این سبب شد که نام داود بر سر زبانها بیافتد و تدریجا عظمت و شوکت پیدا کرده و بنى اسرائیل ویرا به سلطنت و فرمانروائى انتخاب کنند و خداوند متعال نیز او را به نبوّت برگزید.
روز بیست و یکم
هلاکت قوم لوط (علیه السلام)
چون لواط به تعلیم شیطان در میان قوم لوط شیوع پیدا کرد و لوط در شهر سَدوم هر چند نصیحت و موعظه نمود اثرى نداشت بلکه بیشرمى آنها روزبروز افزونتر شد خداوند فرشتگانى فرستاد به نامهاى جبرئیل – میکائیل – اسرافیل – کروبیل یا سه نفر یا یازده نفر یا نه نفر هم نوشته اند.
لوط در بیرون شهر به زراعت مشغول بود ماءموران الهى نزدیک آن حضرت آمدند و سلام کردند سپس با هم وارد شهر شدند و میهمان لوط بودند زن لوط آتش روشن کرد تا مردم بفهمند که پیامبر الهى میهمان دارد به سرعت مردم اطراف خانه لوط جمع شدند جسارت را به آنجا رساندند که مى خواستند به مهمانان لوط که ماءمورانى الهى بودند آزار برسانند و لوط تا آنجائیکه حاضر شد از دخترانش به آنها تزویج کند قبول نکردند مهمانان چون فشار مردم را به لوط مشاهده کردند گفتند اى لوط مترس که ما فرستادگان پروردگاریم براى نابودى این مرد آمده ایم مردم وارد خانه شدند ولى با یک اشاره انگشت جبرئیل همه به عقب بازگشتند و نابینا شدند مردم براى تهدید لوط گفتند چون صبح شد سزاى این کارت را به تو مى دهیم تو براى ما افراد ساحر مى آورى ، لوط فرمود اى جبرئیل حالا که براى عذاب کردن مردم آمده اید پس شتاب کنید هر چه زودتر آنها را نابود گردانید، جبرئیل در جواب گفت موعد هلاکت صبح است و براى دلدارى او گفت آیا صبح نزدیک نیست سپس جبرئیل گفت اى لوط چون مقدارى از شب گذشت تو و خاندانت از شهر بیرون روید و تنها زن تو به عذاب دچار خواهد شد لوط و خاندان و پیروانش شب از شهر خارج شدند وقتى که صبح شد عذاب خدا رسید فرشتگان الهى آن شهر را زیر و رو کردند سپس بارانى از سنگ ریزه بر آنها بارید به قولى چهار هزار نفر هلاک شدند و شهر سدوم به صورت تلّ خاک درآمد.
روز بیست و دوم
جنگ بنى نَضیر ۴ قمرى
یهودیان بنى نضیر هزار تن بودند که در مدینه مسکن داشتند و در امان رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بودند به شرط آنکه دشمنان را بر رسول خدا نشورانند و با اعداء همدست نشوند، اتفاقا مردى از قبیله قُریظه یک تن از بنى النضیر را کشت وارث مقتول بنا به پیمانیکه قبلا بسته بودند خواست هم قاتل را بکشد و هم دیه بگیرد ولى بنى قریظه گفتند این حکم با تورات راست نیاید یا قاتل را بکشید یا دیه بگیرید بالاخره سخن بدانجا ختم شد که رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در میان آنها حکم کند حضرت فرمود این پیمان با تورات راست نمى آید چنانکه بنى قریظه مى گفتند و حکم حضرت نفوذ یافت ولى بنى النضیر برنجیدند و در دل داشتند که از پیغمبر انتقام کشند تا موضوعى پیش آمد که پیغمبر دیه دو نفر را از بنى النضیر قرض کند به جانب حصار آنها رفت و داخل نشد پشت مبارک بر حصار ایشان داده بنشست بنى النضیر گفتند هرگز محمد به این آسانى بدست نیاید یک نفر به بام رود و سنگى به سر حضرت بیاندازد در حال جبرئیل نازل و اندیشه آنها را به حضرت اطلاع و حضرت راه مدینه را پیش گرفت چون به مدینه رسید محمد بن مَسلمه را به نزد آنها فرستاد که با من غدر کردید و عهد خویش بشکستید از شهر خارج شوید ولى با پشتگرمى عبدالله بن ابى خارج نشدند و اطلاع دادند که هر چه خواهى بکن پیغمبر رایت را به امیر المؤ منین داد و از پیش فرستاد و خود از دنبال آن با عجله رفت و در بنى النضیر نماز خواند و ایشانرا محاصره فرمودند جهودان پانزده شبانه روز در حصار ماندند و دستور داد درختان خرماى ایشان را بکندند تا جهودان به کلى ناامید شوند چون کار را اینطور دیدند اجازه خواستند کوچ کنند از طرف حضرت اجازه صادر شد ولى زیاده از آنچه شتران حمل کنند اجازه حمل اموال ندادند.
یهود قبول نکردند ولى پس از چند روز راضى شدند حضرت فرمود چون اول قبول نکردید پس هر چه دارید بگذارید و بروید جهود هراسان شدند و فهمیدند که این نوبت ممکن است جان سلامت نیز بدر نبرند.
ایشان خانه هاى خود را خراب کردند تا به دست مسلمانان نرسد و به قولى رخصت یافتند ششصد شتر که مال ایشان بود هر چه توانستند برداشتند و حمل کردند زمین هاى کشاورزى آنان به رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) ماند و آن حضرت مقدارى به على بن ابیطالب (علیه السلام) بخشید.
۲- ظهور طوفان نوح (علیه السلام):
حضرت نوح (علیه السلام) در ۱۵۰ یا ۲۵۰ یا ۳۵۰ سالگى به پیامبرى مبعوث شد و مدت طولانى یعنى ۹۵۰ سال به خداى یگانه مردم را دعوت کرد ولى قوم قبول نکردند واذیت ها نمودند، مرحوم طبرسى مى گوید گاهى آن قوم به قدرى او را مى زدند که بى هوش مى شد و بعضى نوشته اند از دو گوشش خون مى آمد، بالاخره از قوم مقدارى ایمان آوردند ولى تدریجا آنهانیز گمراه شدند هفتاد و چند نفر بیشتر نماند.
آخر الامر نوح (علیه السلام) ماءیوس شد ایشانرا به سختى نفرین نموده عرض کرد پروردگارا دیّارى از کافران را روى زمین زنده مگذار اگر زنده بمانند بندگانت را گمراه کنند دعاى نوح مستجاب شد و عذاب چنان قطعى گردید که به نوح خطاب آمد درباره ستمگران مرا مخاطب ساز و وساطت مکن که غرق شدنى هستند.
دستور ساختن کشتى زیر نظر پروردگار متعال شروع شد شبها قوم مى آمدند آنچه نوح ساخته بود خراب مى کردند خداوند وحى مى نمود اى نوح سگى براى حراست برگیر تا حضرت سگى را گرفت و روزها مشغول ساختن کشتى بود و شبها مى خوابید و وقتى مردم مى آمدند خراب کنند سگ صدا مى کرد و حضرت بیدار مى شد و حیوان به سوى آنهاد مى دوید و مردم فرار مى کردند بدین گونه نوح کشتى را کاملا ساخت و منتظر فرمان الهى بود.
دستور رسید که چون دیدى نشانه هاى عذاب آمد و آب از تنور جوشید از هر حیوان یک جفت بردار و خاندانت را بجز آنکس که وعده عذاب داده شده با خود همراه کن نشانه عذاب جوشیدن آب از تنور بود که در خانه نوح یا در خانه زن مؤ منه در جائیکه اکنون مسجد کوفه است قرار داشت ناگاه آب از تنور جوشیدن گرفت به نوح خبر دادند نوح مقدارى خاک روى آن ریخت به کنار کشتى آمد و کسانیکه قرار بود سوار کند به کشتى نشاند نوشته اند اول حیوانى که به کشتى سوار کرد مورچه کوچک و آخرین حیوان الاغ بود. و برگشت خاک را از روى تنور برطرف نمود آب جوشیدن کرد و آسمان نیز مانند دهانه مشگ شروع به باریدن نمود رودهاى فرات و چشمه هاى دیگر نیز طغیان کرد و آب زمین را فرا گرفت بعضى گویند منطقه اى که نوح مستقر بود آب آنجا را فرا گرفت نوشته اند ۷۲ نفر از قوم و شش نفر خانواده نوح نجات یافتند و کنعان پسر نوح نیز از غرق شدگان بود.
در مدت توقف نوح و مؤ منین در کشتى اختلاف است برخى به هفت روز قائلست و بعضى یک ماه و عده اى شش ماه و به قولى یک سال و ده روز، خلاصه بر کوه جودى که در موصل است قرار گرفت از کشتى فرود آمدند و براى آغاز زندگى جدید به فعالیت پرداختند و نوح (علیه السلام) ۲۵۰ یا ۳۵۰ سال دیگر عمر کرد و بعد از این عمر طولانى دار دنیا را وداع نمود و در کنار قبر کنونى مولاى متقیان على بن ابیطالب (علیه السلام) مدفون شد.
۲- در این روز به پیغمبر اسلام (صل اللّه علیه و آله و سلم ) نامگذارى کرده و عقیقه نمودند.
روز بیست و پنجم : وفات سید مرتضى (ره)
سید العلماء و محى آثار اجداده الائمه الطاهرین سیدنا ابوالقاسم الشریف على بن الحسین بن موسى الابرش بن محمد الاعرج بن موسى ابو سُبحه بن ابراهیم مرتضى بن الامام موسى الکاظم علیه السلام ملقب به سید مرتضى علم الهدى پنج روز مانده از ربیع الاول سال ۴۳۶ ق دار فانى را وداع نمود و در سال ۳۵۵ ق متولد شده بود پس عمر با برکتش ۸۱ سال مى باشد و پسرش در کاظمین در خانه آن بزرگوار به او نماز خواند و دفن کرد سپس از آنجا انتقال داده و در کنار جدّش اباعبدالله الحسین دفن کردند.
نوشته اند بعد از خود هشتاد هزار جلد کتاب به جا گذاشت و این مرحوم مصنفات کثیره دارد از جمله : الشافى فى الامامه – تنزیه الانبیاء – الذریعه فى اصول الشریعه – الرساله الباهره – فى العتره الطاهره – المسائل الناصریّه – المسائل التبانیات و غیرها که قریب به ۷۲ کتاب است .
این بزرگوار برادر سید رضى صاحب نهج البلاغه است که مادرشان مرحومه سیده فاطمه از زنان متدینه بوده چنانکه در حالات سید رضى نوشته شد.
لقب علم الهدى :
سید نوراللّه شوشترى مرعشى در مجالس المؤ منین صفحه ۲۱۶ مى نویسد: ابوسعید محمد بن الحسین وزیر قادر عباسى در سال ۴۲۰ بیمار شد و بیماریش طول کشید تا آنکه حضرت على را در خواب دید که با او مى گوید به علم الهدى بگو که بر تو دعائى بخواند تا شفا یابى .
محمد مى گوید سوال کردم على الهدى کیست فرمود على بن الحسین موسوى ، وزیر با آن لقب نامه اى به سید مرتضى نوشت سید از باب تواضع در جواب مرقوم نمود اللّه اللّه قبول کردن این لقب بر من زشت است وزیر به عرض سید رسانید که واللّه من این لقب را به شما ننوشتم الّا اینکه امیرالمؤ منین مرا به آن امر کرده بعد دعاى سید مرتضى شفا یافت و واقعه را به خلیفه عباسى رساند و خلیفه گفت لقبى که جدّت امیر المؤ منین ترا ملقب ساخته قبول کن بالاخره این لقب را قبولاند و از آن زمان به این لقب مشهور گشت .
تذکر: ابراهیم مرتضى جدّ بزرگ سید و پسر امام موسى بن جعفر غیر از ابراهیم مجاب است که این پسر محمد عابد بن موسى بن جعفر (علیه السلام ) است محمد را به جهت کثرت عبادت عابد مى گفتند و ابراهیم وقتى به حرم امام حسین وارد شد عرض کرد السّلام علیک یا اباعبداللّه جواب آمد و علیک السّلام یا ولدى از این جهت مجاب گویند و قبر ابراهیم مجاب در حایر حسینى است . مرحوم سید مرتضى بسیار کریم النفس و با شهامت و ثروتمند و در قرن چهارم هجرى مروّج مذهب امامیّه و مُجدِّد مذهب بود.
۲- معاویه لعین یزید ملعون را به سلطنت منصوب کرد ۶۰ قمرى در سال ۵۵ قمرى معاویه براى پسرش اخذ بیعت نمود و او اول کسى بود که براى پسرش بیعت گرفت و نامه اى به حاکم مدینه مروان بن الحکم بن ابى العاص بن امیّه نوشت که از اهل مدینه بیعت بگیرد.
مروان در مدینه خطبه خواند و ولایت عهدى یزید را تبلیغ کرد و در سال ۶۰ ق بعد از هلاکت معاویه پسرش یزید به سلطنت رسید، نقل شده که معاویه هنگام مرگ گفت سه گناه بزرگ کرده ام :
۱- در امر خلافت که حق امیر المؤ منین بود طمع کردم و از او گرفتم .
۲- زوجه حضرت امام حسن (علیه السلام) را فریب دادم تا به او زهر داد.
۳- یزید را ولیعهد خود گردانیدم .
ناگفته نماند مادر یزید میسون دختر بجدل کلبیّه بود.
۳- صلح حضرت امام حسن مجتبى با معاویه در سال ۴۱ ق . ملخصه :
امام حسن (علیه السلام) بعد از وفات حضرت على (علیه السلام) به منبر رفت خطبه بلیغى خواند و در ضمن حقانیت خود را اثبات کرد پس فرمود اطاعت کنید ما را که اطاعت ما از جانب پروردگار بر شما واجب است تا اینکه فرمود از پدرم طلا و نقره نماند مگر هفتصد درهم و مى خواست خادمى براى اهل خود بخرد پس گریه گلوى آن حضرت را گرفت .
عبدالله بن عباس برخاست و مردم را بر بیعت آن حضرت خواند مردم با آن حضرت بیعت نمودند این واقعه در بیست و یکم رمضان در چهلم هجرت واقع شد و آن حضرت سى و هفت سال داشت سپس از منبر پائین آمد و عمّال خود را به اطراف فرستاد.
موقعى که خبر شهادت على (علیه السلام) و بیعت مردم به حضرت امام حسن (علیه السلام) به گوش معاویه رسید مرتبا جواسیس مى فرستاد حضرت جاسوس را طلبید وگردن زد به معاویه نوشت جاسوس مى فرستى و مکرها و حیله ها مى کنى گمان مى کنم اراده جنگ دارى اگر چنین است ما نیز مهیاى آن هستیم معاویه جواب ناملایم نوشت و پیوسته مکاتبه بین امام و معاویه مى شد تا معاویه لشکر گرانى متوجه عراق گردانید و جمعى از منافقان و خارجیان در میان اصحاب حضرت بودند وحضرت چون شنید بر منبر رفت مردم را به جنگ با معاویه دعوت نمود هیچ کس جواب آن حضرت را نگفت عدى بن حاتم برخاست گفت بد گروهى هستید امام و فرزند پیغمبر شما را به جهاد دعوت مى کند اجابت نمى کنید و از ننگ و عار پروا نمى کنید جماعتى موافقت کردند حضرت فرمود راست مى گوئید بسوى نخیله بروید و حضرت متوجه نُخَیله شد اکثر آنها که اظهار اطاعت کرده بودند وفا نکردند و حاضر نشدند حضرت چند مرتبه سرلشکر با جمعى لشکر به طرف معاویه فرستاد و معاویه وعده ریاست داده و مقدارى پول مى فرستاد و آنرا فریب مى داد حتى کار به جائى کشید که عبیدالله بن عباس سر لشکر سپاه امام حسن بود معاویه پول فرستاد و فریفت تا به لشکرگاه معاویه گریخت چون امام کار را بدین منوال دید تصمیم گرفت که بامعاویه صلح کند چون دید اکثر مردم منافق هستند و شیعه خاص و مؤ من اندک مى باشند که مقاومت با لشکر شام را نمى توانند بکنند و بى وفائى اکثر لشکر به جائى رسید که رؤ ساى لشکر به معاویه نوشتند ما مطیع توئیم زود متوجه عراق شو چون نزدیک شوى ما حسن را گرفته به تو تسلیم مى کنیم ، امام که تمایل به صلح نمود، منافقان گفتند کفرواللّه الرجل یعنى به خدا حسن کافر شده و به خیمه آن حضرت ریختند و اسباب هرچه یافتند غارت کردند و مُصلّاى آن حضرت را از زیر پایش کشیدند و ردایش از دوش برداشتند، حضرت به اسب خود سوار شد و با قلیلى از شیعیان از تاریکیهاى ساباط مدائن عبور مى کرد که ملعونى از قبیله بنى اسد به نام جرّاح بن سِنان رسید گفت اى حسن کافر شدى و خنجرى مسموم بر ران آن حضرت زد و حضرت را به مدائن خانه سعد بن مسعود ثقفى بردند و این مرد عموى مختار بود مرحوم شیخ عباس نوشته مختار به عم خود گفت بیا حسن را بدست معاویه دهیم شاید معاویه ولایت عراق را به ما بدهد سعد گفت واى بر تو خدا روى ترا قبیح کند من از جانب او و پیش از او از جانب پدرش والى بودم آیا حق نعمت ایشان را فراموش کنم و فرزند رسول خدا را بدست معاویه دهم شیعیان مى خواستند مختار را بکشند ولى عمویش شفاعت نمود.
معاویه نامه اى درباره صلح به امام حسن نوشت و نامه هائیکه از لشکر امام به او فرستاده بودند آنها را نیز فرستاد و در نامه نوشت که اصحاب تو با پدرت موافقت نکردند با تو نیز موافقت نخواهند کرد امام مجبور شد که به صلح اقدام کند زیرا این نفاقها و بى وفائیها را که از لشکریان دید و دانست که با عده قلیلى نمى تواند با لشکر معاویه مقابله کند، حضرت کسى به نزد معاویه فرستاد که عهدها از او بگیرد و صلح نامه نوشته شود.
ابن صباح مالکى در کتاب فصول المهمّه عهد نامه صلح را چنین نوشته :
((بنام خداوند بخشنده مهربان ))
این عهدنامه ایست که براساس آن حسن بن على بن ابیطالب با معاویه بن ابى سفیان صلح نموده است و امر حکومت مسلمین را به او سپرده ، معاویه وظیفه دارد که روش حکومت خود را قرآن و سنت قرار دهد – او نمى تواند براى خود جانشینى برگزیند – در حکومت او باید همه مردم از هر سرزمینى که هستند شام و یمن و عراق و حجاز آزاد و مصون باشند – شیعیان ویاران على (علیه السلام) باید نسبت به جان و مال وناموس و اولادشان در هر کجا هستند امنیّت داشته باشند – معاویه نباید نسبت به حسن بن على و برادرش حسن و هیچ یک از افراد خانواده پیامبر کمترین بدى را بخواهد خواه آشکار و خواه پنهان – نباید در هیچ نقطه اى از حکومت خود کمترین هراسى ایجاد کند.
مرحوم صدوق نقل مى کند که صلح بر اساس چند شرط شد:
۱- معاویه نام امیر المؤ منین را بر خود مگذارد.
۲- نزد وى شهادتى اقامه نگردد.
۳- از شیعیان امیر المؤ منین (علیه السلام) کسى را تعقیب نکند براى آنها مصونیّت در نظر گیرد و معترض هیچ یک از آنان نگردد و حق هر یک را به خودشان باز پس دهد.
۴- مبلغى برابر با یک میلیون درهم را بین همه کشته شدگان صفین و جمل در رکاب امیر المؤ منین را تقسیم کند و این مبلغ را از منطقه دارا بجرد مقرّر نماید.
۵- دشنام امیر المؤ منین را در نماز ترک کنند.
بعد از وقوع صلح معاویه با لشکر خود وارد نخیله شد و امر کرد مردم حاضر شوند معاویه به منبر رفت و خطبه خواند در ضمن گفت :
واللّه من براى نماز و روزه و حج و زکوه با شما جنگ نمى کردم زیرا شما آنها را مى کنید من براى امیر شدن بر شما جنگ مى کردم که خداوند اعطا کرد ولى شما نمى خواستید، بدانید هر چه با حسن بن على شرط کردم زیر پایم گذاشتم و در اول ربیع الثانى سال ۴۱ بر تخت سلطنت مستقر گردید و ابتداى خلافت بنى امیه از این وقت بود.
روز بیست و هشتم
ابوغالب محمد بن على واسطى ملقب به فخرالملک وزیر بهاءالدوله پسر عضدالدوله بنام سلطان الدوله او را حبس نمود و کشت در سال ۴۰۷ و این شخص سور حائر امام حسین (علیه السلام) را بنا نهاد
مناسبتهای ماه ربیع الاول
روز چهارم
خروج حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) از غار ثور ۱۳ بعثت .
سه روز پیامبر اسلام در غار ثور بود و امیر المؤ منین روزها به غار سر میزد و روز سوم پیامبر تصمیم گرفت به مدینه برود از امیر المؤ منین سه شتر خواست تاشب حرکت نماید و حضرت على را جانشین و مؤ تمن خود قرار داد جهت ردّ امانات و اداء دیون و حرکت دادن دختران و عیالات به مدینه .
حضرت امیر با عبدالله بن اریقط شتران را فرستاد پیامبر اسلام شب چهارم ربیع الاول از غار خارج شد و هنگام خروج از مکه معظمه درنهایت حزن و اندوه بود به کعبه خطاب نمود، اى حرم الهى خدا مى داند علاقه مرا به تو و اگر اهل تو مرا بیرون نمى کردند غیر از تو شهرى را اختیار نمى کردم من مى روم و از جدائى تو غمگینم .
جبرئیل نازل شد و آیه انّ الذى فرض علیک القرآن لرادّک الى معاد یعنى همان خدائى که احکام قرآن را بر تو واجب کرد تو را به جایگاه و زادگاهت باز مى گرداند، خداوند پیامبر را تسلّى داد که دوباره مراجعت خواهى نمود.
ابوبکر و عامر و عبدالله بن اریقط دلیل راه و ملازم رکاب همایون بودند از بیراهه به مدینه رهسپار شدند و در راه کرامات متعدده از پیامبر ظاهر شد و مسلمین مدینه شب و روز در انتظار حضرت پیامبر بودند و هر روز از مدینه بیرون مى آمدند و ماءیوس برمى گشتند تا خبر مقدم مبارک را شنیدند و تا حیره به استقبال سید عالم شتافتند.
روز پنجم
۱- وفات جناب سکینه دختر حضرت امام حسین (علیه السلام) در سال ۱۱۷ ق :
سکینه با ضمّ سین و فتح کاف دختر امام حسین (علیه السلام) و والده ماجده اش رباب دختر امرءالقیس است سکینه زنى بزرگوار و عاقله و فصیحه و بلیغه و از علم و ادب و شعر حظّ وافر داشت بعد از وفاتش به احترام آن خاتون خالدبن عبدالملک حاکم مدینه پیغام داد جنازه را حرکت ندهند تا من بیایم از شب تا صبح جنازه به تاءخیر افتاد و در اطراف آن جنازه عطر و عودها سوزانیدند بعضى نوشته اند در مدینه مدفون است و بعضى در مصر دانند و بعضى در مکه .
این مخدره به عبدالله بن الحسن پسر عمویش که در کربلا شهید شده معقوده بود که قبل از زفاف عبدالله به شهادت رسید نوشته اند بعدا مصعب بن زبیر بن عوام آن مخدره را تزویج نمود و بعد از آن عبدالله بن عثمان بن عفّان ، نامش آمنه یا امینه بود که مادرش رباب او را سکینه ملقب ساخت ناگفته نماند که حضرت سید الشهداء به این خاتون علاقه بیشتر داشت و در کربلا به سن نسوان بود.
موقع وداع امام حسین اشک به صورت سکینه جارى شد به امام عرض کرد استسلمت للموت پدر جان مهیاى مرگ شده اى فرمود کیف لا یستسلم للموت من لا ناصر له و لا معین چگونه مهیاى مرگ نشود کسى که یار و معینى ندارد آن مخدّره به شدّت گریست .
در منتخب طریحى آمده که حضرت او را به سینه خود چسبانید و اشک آنرا پاک مى کرد و با سوز دل مى فرمود:
سیطول بعدى یا سُکینه فاعلمى
منک البکاء اذا الحمام دهانى
لا تحرقى قلبى بدمعک حسره
مادام منّى الرّوح فى جُثمانى
بدان اى سکینه بعد از من زیاد خواهد شد،
گریه تو زمانیکه مرگ مرا دریافت ،
با اشک حسرت قلب مرا نسوزان ،
مادامیکه روح در بدن من است .
روز هشتم
۱- شهادت حضرت ابومحمد امام حسن عسکرى در اثر زهریکه معتمد بالله عباسى به آن حضرت داد ۲۶۰ ق و آن مظلوم ۲۸ سال داشت که شهید گردید والده ماجده اش حُدَیث یا سلیل یا سوسن که از زنان متقیه و صالحه بود و حضرت جز امام غائب حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف خلفى نداشت و همسرش نرجس خاتون بود.
نوشته اند دو نفر موقع رحلت اولادشان منحصر به یک پسر بود یکى امام حسن عسکرى و دیگرى امام رضا (علیه السلام) ولى در اولاد امام رضا (علیه السلام) اختلاف وجود دارد که در جایش گفته شد.
ابوالادیان نامه هاى حضرت عسکرى را به شهرها مى برد روزى حضرت در مرض موت نامه هائى به ابوالادیان داد که به مدائن ببرد حضرت فرمود پس از پانزده روز که به سامراء وارد مى شوى مى بینى صداى ناله از خانه من بلند شده است .
ابوالادیان گوید عرض کردم اگر چنین است پس امام بعد از شما کیست فرمود هر کس که جواب نامه هاى مرا از تو بخواهد، عرض کردم علامت دیگر، فرمود هر کس به جنازه من نماز بخواند، عرض کردم علامت دیگر، فرمود هر کس خبر دهد در همیان چیست .
نامه ها را به مدائن بردم جوابها را گرفته روز پانزدهم به سُرَّ مَن راى (سامراء) وارد شدم دیدم صداى ضجه و ناله از خانه حضرت بلند شده نزدیک جعفر رفتم که در درب خانه نشسته بود و مردم بر او تسلیت مى گفتند سلام کردم و تسلیت گفتم از من چیزى نخواست ناگاه عقید خادم آن حضرت بیرون آمد گفت اى آقاى من جنازه حاضر است بیا نماز بخوان ، برخاست مردم در اطراف او بودند جعفر جلو رفت نماز بخواند ناگاه طفلى بیرون آمد که رویش مانند ماه مى درخشید از عباى جعفر گرفته عقب کشید و فرمود من اولایم بر پدرم نماز بخوانم جعفر عقب ایستاد حضرت امام عصر (علیه السلام) بر پدرش نماز خواند سپس جواب نامه را از من مطالبه کرد همه را دادم ، با خود گفتم این دو علامت ولى همیان باقى ماند، نشسته بودیم ناگاه چند نفر از اهل قم آمد از شهادت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باخبر شدند پرسیدند امام پس از او کیست مردم جعفر را نشان دادند سلام کردند و تسلیت گفتند اظهار کردند که با ما نامه ها و مال هست اگر بگوئى نامه از کیست و مال چقدر است بر شما تحویل مى دهیم .
جعفر برخاست گفت مردم از ما علم غیب مى خواهند خادم بیرون آمد گفت با شما نامه هائى از فلان و فلان هست و همیانى که در او بیست هزار دینار وجود دارد، نامه ها و مال را به خادم دادند و گفتند کسى که ترا فرستاده امام اوست جعفر به معتمد خلیفه خبر داد، از طرف معتمد به شدت امام غائب تحت تعقیب قرار گرفت ولى هر چه تفحص کردند چیزى نیافتند.
چون خبر شهادت منتشر شد بازارها تعطیل و مردم عزادار شدند از صبح تا شام جنازه حضرت در سر دست مردم بود ابى عیسى پسر متوکل ظاهرا بر حضرت عسکرى (علیه السلام) نماز خواند و جنازه مطهره را در سامراء خانه خود جنب پدر بزرگوارش دفن نمودند امام یک فرزند ذکور داشت که قائم آل محمد است و مى نویسند یک دختر نیز داشت ولى نام و نشان آن در کتب دیده نشده .
احتجاج ص ۲۴۶ و کمال الدین ص ۴۸۴٫
محمد بن یعقوب کلینى عن اسحق بن یعقوب قال سئلت محمد بن عثمان العمرى ان یوصل لى کتابا قد سئلت فیه عن مسائل اشکلت علىّ فورد التوقیع بخطّ مولینا صاحب الزمان (علیه السلام) امّاما سئلت عنه ارشدک الله و ثبّتک من امر المنکرین لى من اهل بیتنا و بنى عمّنا فاعلم انّه لیس بین الله عزّ و جلّ و بین احد قرابه من انکرنى فلیس منّى و سبیله سبیل ابن نوح و امّا سبیل عمّى جعفر و ولده فسبیل اخوه یوسف .
در جواب سؤ الاتى که از امام عصر (علیه السلام) شده امام در جواب با خط خود مرقوم نمودند آنچه از امر منکرین ولایت پرسیدى بین خدا و بین کسى قرابتى نیست هر کس مرا انکار کند از من نیست و راه آن راه پسر نوح است (یعنى گمراه است ) اما راه عمویم جعفر مثل راه برادران یوسف مى باشد (یعنى جعفر مثل برادران یوسف توبه کرده و نادم شده بود).
عمده الطّالب ص ۱۹۹: جعفر که کنیه اش ابوعبدالله ملقّب به کذّاب است ابوکرین (بسیار از هر چیز) گفته اند زیرا ۱۲۰ نفر اولاد داشته و اولاد او را رضویّون گویند.
جعفر در سال ۲۷۱ قمرى ۴۵ ساله وفات کرد و قبرش در سامرّاء در خانه پدر بزرگوارش حضرت امام هادى (علیه السلام) است چون او ادعاى امامت به غیر حق کرد لذا کذّاب گویند و اگر توقیع شریف صحیح باشد چنین برمى آید که جعفر توبه کرده .
در سراج الانساب مرحوم گیلانى ص ۷۳ آمده نسل جعفر مشهور از شش پسر است اسماعیل و طاهر و یحیى الصوفى و هارون و على و ادریس که نسل بعضى در مصر و بعضى در سوریه و بعضى در اصفهان و بعضى در سبزوار مى باشد.
۲- بعد از رحلت امام حسن عسکرى (علیه السلام) امامت به فرزند یگانه اش لنگر زمین و آسمان و قطب دائره امکان و ناموس دهر و زمان یعنى حضرت مهدى عجّل الله تعالى فرجه الشریف انتقال یافت .
۳- شهادت شیخ بزرگوار زین العابدین شهید ثانى ۹۶۵ یا ۹۶۶ ق :
از جمله علماء و مفاخر شیعه در قرن دهم هجرى افضل المتاخرین و اکمل المتبحرین زین الدین معروف به شهید ثانى مى باشد که در زهد و ورع مشار الیه با لبنان بود.
علماى عامّه از توجه مردم به این فقیه حسد مى بردند دو نفر براى مرافعه به نزدش آمدند حکم صادر نمود محکوم علیه غضبناک شده به سوى قاضى صیدا شکایت کرد قاضى کسى فرستاد که شهید را بیاورد و آن جناب به مکه مشرف شده بود قاضى صیدا به سلطان سلیمان پادشاه آل عثمان نوشت .
انّه و جد ببلاد الشام رجل مبدع خارج عن المذاهب الاربعه یعنى در بلاد شام مردى بدعت گذار پیدا شده که خارج از مذاهب اربعه است ، سلطان کسى فرستاد تا شهید را بیاورند و با علماء مباحثه کند تا به مذهب او مطلع شوند قاصد از حال شهید استفسار نمود گفتند به مکه رفته در اثناء راه مکه به او رسید آن جناب فرمود با من باش تا حج بیاورم قبول کرد، بعد از فراغ روانه اسلامبول شدند نزدیک به بلاد اسلامبول در قریه با یزید شخصى آمد پرسید این کیست گفت از علماى شیعه امامیّه ، مى خواهم به نزد سلطان ببرم گفت در راه اذیت داده اى در نزد سلطان شکایت مى کند و کسانى هم پیدا مى شوند که به این مرد اعانت مى نمایند و باعث هلاکت تو شود خوبست سرش را جدا کنى و نزد سلطان ببرى ، آن شخص چنین کرد و سر آن مظلوم را کنار دریا جدا نمود و ببرد.
طایفه اى از ترکمانان در آن شب نورها دیدند که از آسمان به آن مکان نزول کرده و بالا مى رود آن بدن طیب را در آن مکان مدفون ساختند و قبّه اى بر روى آن بنا نهادند و قاتل را بعد از محاکمه در نزد سلطان به قتل رسانیدند.
شرح لمعه آخرین تاءلیفات این شهید است که در شش ماه و شش روز تمام کرد و در سال ۹۶۵ یا ۹۶۶ قمرى پنجم ربیع الاول شربت شهادت نوشید که آن مظلوم ۵۴ یا ۵۵ سال داشت از تاءلیفاتش ۸۳ کتاب نوشته اند از جمله : الروضه البهیّه – روض الجنان – شرح الفیّه – مسالک الافهام شرح بسمله – اسرار الصّلوه – تمهید القواعد – کشف الرّیبه – منیه المرید – مناسک حجّ و غیرها.
۴- وفات شیخ بزرگوار حسین حارثى والد مرحوم شیخ بهائى در بحرین ۹۸۴ قمرى یکى از علماى بزرگ شیعه است.
روز نهم
کشته شدن عمر بن خطاب ۲۳ قمرى یا کشته شدن عمر بن سعد (وقایع الشهور بیرجندى ) ۶۶ قمرى .
ولى بین الفریقین مشهور است که عمر در اواخر ذیحجه الحرام کشته شده که تفصیلا در آن جا ذکر گردیده .
لکن محمد بن طبرى از علماى عامه گوید: المقتل الثانى یوم التاسع من شهر ربیع الاول و صاحب جواهر از علماى شیعه در جلد پنجم ص به این قول تمایل نموده .
کشته شدن عمر بن سعد لعین
مرحوم سید حسن عاملى در اصدق الاخبار مى فرماید: عمر بن سعد موقع خروج مختار پنهان شده بود عبدالله بن جعده را که خواهرزاده حضرت امیر المؤ منین نزد مختار بسیار محترم بود واسطه نمود تا از مختار امان نامه بگیرد مختار نوشت عمر بن سعد در امان است مادامیکه احداث حدث نکند (او چنین فهمید که کار تازه اى انجام ندهد) امام باقر مى فرماید منظور مختار این است که بیت الخلا نرود.
بعد از امان نامه عمر بن سعد ازمخفى گاه بیرون آمد و نزد مختار مى رفت و مختار نیز احترام مى نمود و در پهلوى خود مى نشاند یزید بن شراحیل به زیارت محمد بن حنفیه رفت صحبت از مختار شد محمد گفت مختار خیال مى کند که او از شیعیان ماست در صورتیکه قاتلان حسین (علیه السلام ) را نزد خود جاى مى دهد و صحبت مى کند یزید آن را در کوفه به مختار رساند مختار تصمیم گرفت عمر بن سعد را به قتل رساند.
روزى مختار به دوستان خود گفت فردا کسى را خواهم کشت که پاهاى بزرگ و چشم هاى فرو رفته و ابروهاى پر مو دارد و با کشتن او مؤ منان شاد شوند.
هیثم نخعى در آن جا بود به خیالش آمد که مختار عمر بن سعد را مى گوید لذا پسر خود را نزد عمر بن سعد فرستاد و جریان را خبر داد عمر بن سعد گفت چگونه مرا مى کشد که امان نامه داده بالاخره فرزندش حفص را به پیش مختار فرستاد از وفادارى به امان نامه سوال کرد مختار گفت بنشین بعد از ابوعمره کیسان را آهسته دستور داد که رفته عمر بن سعد را بکشد و دو نفر دیگر نیز همراه کرد.
ابوعمره نزد ابن سعد رفت و گفت امیر ترا مى خواهد عمر سعد خواست برخیزد که پایش در جبّه اش گیر کرد و افتاد ابوعمره با شمشیر زد و کشت و سرش را برید و در دامن خود پیش مختار برد مختار به حفص گفت این سر را مى شناسید حَفص گفت انّا لله و انّا الیه راجعون بلى مى شناسم پس از او زندگى خیرى ندارد مختار گفت راست گفتى تو نیز بعد از او زنده نمى مانى دستور داد او را نیز بکشند و سرش را کنار سر پدرش نهادند مختار گفت عمر در مقابل حسین و پسرش در مقابل على اکبر و مسلما برابر نمى باشد به خدا سوگند اگر چه سه چهارم قریش را بکشم عرض یک بند انگشت امام نمى شود سپس سر عمر بن سعد و پسرش را پیش محمد بن حنفیّه فرستاد محمد بعد از دیدن سرها سر به سجده نهاد و شکر نمود و گفت بعد از این مختار را سرزنش و مذمتى نیست و خدایا این روز را از مختار فراموش مکن و به او از خاندان پیامبر بهترین پاداش را بده .
مخفى نماند که حضرت امیر المؤ منین از شهید کردن عمر بن سعد امام حسین (علیه السلام) را به سعد وقّاص خبر داده بود که در سوم محرم مشروحا ذکر گردید و در کامل ابن اثیر ج ۴ ص ۲۴۲ آمده : ابن سیرین گوید حضرت على (علیه السلام) به عمر بن سعد فرمود چگونه خواهى بود که میان بهشت و آتش مخیّر شوى ولى تو آتش را اختیار کنى .
روز دهم
۱- رحلت حضرت لوط پیغمبر در ۸۲ سالگى و آن حضرت پسر هارون برادر حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که هر دو پسر تارخ مى باشند و لوط در شهر اردن نزول کرد و آنهارا هدایت مى نمود و به زراعت اشتغال داشت .
۲- وفات جناب عبدالمطّلب سال هشتم از عامّ الفیل :
عبدالمطّلب جدّ ابى حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بعد از وفات جناب آمنه به کفالت آن حضرت به پرداخت و پیغمبر هشت ساله بود که عبدالمطلب در مکه وفات کرد بعد از آن ابوطالب به کفالت آن حضرت قیام نمود، قبر شریف عبدالمطلب در مکه قبرستان معلى معروف به قبرستان ابوطالب است و ۱۲۵ یا ۱۲۰ سال زندگانى کرد.
عبدالمطلب در زمان حیات چاه زمزم را حفر نمود و آب آنرا جارى ساخت بعد از آن به سیّدالبطحاء و ساقى الحجیح و حافر الزمزم لقب یافت و ملاذ و پناهگاه مردم در مصیبت و قحط سالى بود.
مادرش سلمى و والد ماجدش هاشم بن عبد مناف مى باشد، و عبدالمطلب ده پسر و شش دختر داشت و یکى از آنها عبدالله که والد ماجد حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بود.
۳- ازدواج پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) با جناب دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزّى بن قصىّ بن کلاب ۱۵ سال قبل از بعثت .
آن مخدّره را ملکه العرب مى گفتند در ثروت وجود و عطا و جمال و عفت و فصاحت و بلاغت بین زنان عرب بى نظیر بود، از بزرگان عرب او را خواستگارى کردند ردّ نمود.
جناب خدیجه از مشاهده کرامات و معاجز از رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) علاقه بیشتر به حضرت پیدا کرد و خود تقاضاى ازدواج با اشراف کائنات نمود و از طرف حضرت پیغمبر نیز مورد قبول واقع گردید.
خدیجه ۴۰ ساله و در این روز به همسرى اشرف موجودات مفتخر شد و آن حضرت ۲۵ سال داشت .
۴- غزوه ابواء (قریه ایست بین مکه و مدینه ) و قبر آمنه خاتون والده معظمه اشرف کائنات در آنجاست و در این غزوه کار به صلح کشید و حضرت بدون محاربه مراجعت نمود و حامل لوا در این جنگ جناب حمزه ره بود.
۵- ابتداى خلافت بنى امیه : موقعیکه ابوبکر به ریاست یزید بن ابى سفیان به طرف شام لشکر فرستاد معاویه بن ابى سفیان در آن لشکر بود یزید بن ابى سفیان درشام مُرد ابوبکر ریاست شامات را به معاویه واگذار نمود و او در شامات همچنین مستقر بود تا دهم ربیع الاول سال ۴۱ قمرى حضرت امام حسن (علیه السلام) با او صلح کرد معاویه از سال ۴۱ غصبا داراى منصب خلافت شد تا نیمه رجب سال ۶۰ هجرى در هشتاد سالگى به جهنم واصل گردید.
روز دوازدهم
۱- هلاکت معتصم بالله محمد عباسى پسر هارون الرشید
در سامرّاء ۲۲۷ ق و این شهر از بناهاى اوست ، این ملعون عموى ام الفضل که عیال حضرت جواد (علیه السلام) بود و امّ الفضل به امر معتصم به آن حضرت زهر خورانید.
او را خلیفه مثمن گویند زیرا هشتم از خلفاى عباسیین است و هشتم از اولاد عبدالمطلب و هشتم از اولاد هارون الرشید و هشت سال و هشت ماه و هشت روز خلافت کرد و هشت اولاد ذکور و هشت اولاد اناث داشت .
۲- ورود حضرت رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) به مدینه ۱۳ بعثت :
اهالى مدینه شادى کنان به استقبال پیامبر رفتند و حضرت در ۱۲ ربیع الاول موقع ظهر وارد مدینه شد و مردم اطراف ناقه آن بزرگوار را گرفتند و استدعاى نزول مى نمودند حضرت فرمود اى مردم ناقه را رها کنید که او ماءموریت دارد به درب خانه هر کسى بنشیند من به آنجا وارد خواهم شد تا در درب خانه ابوایّوب انصارى بر زمین نشست او فقیرترین اهل مدینه بود و پیامبر وارد خانه او شد.
۳- انقراض حکومت بنى امیّه ۱۳۲ ق .
به همت والاى ابومسلم مروزى صالح بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب عموى سفاح چهاردهمین از خلفاى بنى امیه را که مروان حمار بود در قریه اى از قراء مصر به قتل رسانید و دولت بنى امیه در سال ۱۳۲ ق منقرض شد و ۹۱ سال و دو روز که هزار و نود و دو ماه و دو روز مى شود حکومت نمودند و ۱۴ نفر از بنى امیه حاکم شده اند.
مروان حمار:
در طفولیت انگشت خود را در میان حلقه نمود و آن حلقه در انگشت بند شد پس به زحمت بسیار از انگشت بیرون آوردند بعد از مدتى خواست خود را امتحان کند که چاق شده یا نه دوباره انگشت خود را در میان حلقه فرو برد و انگشت او بند شد هر چه سعى کرد بیرون نیامد تا سوهانى آورده آنرا سوهان نمودند و انگشت رها شد در این اثنا پدرش حاضر شد از مطلب باخبر گردید باو گفت واللّه انت الحمار و اللّه تو الاغى پس از آن وقت به این لقب ملقب شد.
روز چهاردهم :
۱- هلاکت یزید لعین پسر معاویه ملعون و مادرش میسون نام داشت و در حواریین شام در سال ۶۴ ق به مرض ذات الجنب در ۳۸ سالگى و مدت حکومت منحوسش ۳ سال و نه ماه بود و سه کار خطرناک انجام داد.
در سال اول حضرت امام حسین و یارانش را در کربلا شهید کرد که در دهم محرم توضیح داده شد.
در سال سوم واقعه حرّه را واقع ساخت که در ۲۸ ذیحجه الحرام ذکر خواهد شد.
در سال سوم مکه را محاصره و خانه خدا را با منجنیق خراب نمود که در سوم ربیع الاول مشروحا بیان شده است .
در کتاب پیشگوئیهاى آخر الزمان جناب آقاى على فلسفى ص ۶۳ نقل از کتاب صفریه (ج ۱ ص ۷۳ آقاى على فلسفى ):
یزید از حضرت سجاد (علیه السلام) پرسید چه کنم خداوند مرا مورد بخشش قرار دهد فرمود مگر به فریادت نماز غفیله برسد حضرت زینب در وقت دیگر با حال حزن این سوال و جواب را به حضرت سجاد (علیه السلام) بازگو کرد حضرت فرمود اى عمّه کار ما ارشاد و راهنمائى است هشیار باش ایزد متعال او را توفیق نخواهد داد، هر وقت یزید مى خواست این نماز را بخواند به درد دل دچار مى شد.
در مفاتیح از اخبار الدول نقل کرده که یزید به مرض ذات الجنب در حوران درگذشت و بدمشق آوردند.
ولى خواند امیر در حبیب السیر جلد دوم صفحه ۱۳۰ مى نویسد: روزى یزید به شرب شراب اقدام نمود و در وقتى که مست و بى شعور شد برخاست رقص کرد در اثنا بیفتاد و سرش بر زمین خورد به درک واصل گردید معاویه بن یزید بر او نماز خواند و از خوارى به دمشق بردند، یزید دوازده پسر و دو دختر داشت .
۲- خروج جناب مختار در سال ۶۶ قمرى .
موقعى که عبدالله بن مطیع حاکم کوفه بود مختار باز به عبدالله بن عمر شوهر خواهرش نامه نوشت به توسط او از زندان آزاد شد و شیعیان را دور خود جمع کرد عبدالله بن مطیع مختار را طلبید او دانست براى چه طلب نموده خود را به تمارض زد مختار مخفیانه یاران خود را گفت حالا وقت خروج است یاران از محمد بن حنفیه در مدینه استیذان کردند و بعد از اجازه و بیعت جناب ابراهیم بن مالک اشتر با مختار در چهارده ربیع الاول سال ۶۶ قمرى مختار خروج کرد و در دارالاماره رفت و نشست و بزرگان قبائل به او بیعت نمود و ابن مطیع را از کوفه اخراج کردند و مختار هیجده ماه حکومت کرد بالاخره با یارى ابراهیم بن مالک قتله حضرت سید الشهداء را به قتل رسانیدند با این عمل به قلب سوخته حضرت زهرا آب پاشید و بعد مختار سر ابن زیاد را با سر چندین نفر از ملعونین به پیش محمد بن حنفیه فرستاد و او هم پیش حضرت امام سجاد (علیه السلام) فرستاد امام به سجده افتاد و فرمود الحمد للّه الذى ادرک لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خیرا.
مختار در سال اول هجرت متولد شد و لقبش کیسان و پدرش ابوعبیده ثقفى از نیکان و در زمان عمر بن خطاب سپهسالار لشکر اسلام بود خواهر مختار صفیه زوجه عبدالله بن عمر بن خطاب است .
۳- ابتداى حکومت بنى عباس
سال ۱۳۲ قمرى و اولین حاکم از عباسیین ابوالعباس عبدالله بن سفاح بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود و بعضى در سیزده این ماه نوشته و حکومت بنى عباس تا سال ۶۵۶ ق ادامه داشت و آخرین خلیفه ابواحمد مستعصم باللّه که سى و هفتمین خلیفه بود.
روز شانزدهم
ابن سیرین مى گوید مسلمانان مدینه قبل از آمدن پیامبر به مدینه جمع شدند گفتند براى یهود و نصارى در هر هفته روزیست که جمع مى شوند پس روزى را انتخاب کرده در آن روز جمع شده یاد خداوند را بکنیم روز شنبه براى یهود و یکشنبه براى نصارى است روز عروبه را انتخاب کردند و پیش اسعد بن زراره رفتند و با او در آن روز نماز خواندند و خدا را یاد کردند چون اجتماع شد آن روز را جمعه نامیدند و بعضى گویند کعب بن لوى جمعه نام نهاد و آیه یا ایّها الذین آمنوا اذا نودى للصّلوه من یوم الجمعه فاسعوا الى ذکر اللّه الى آخر نازل شد.
پیامبر اسلام موقع هجرت از مکه به مدینه در محله قبا فرود آمد و روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول وقت چاشت بود و چهار روز در آنجا ماندند و مسجد قبا براى بنى عمر و بن عوف تاءسیس کردند بعضى نوشته که بانى آن عمار یاسر بود، روز جمعه حضرت متوجه مدینه گردید چون به صحراى بنى سالم بن عوف رسید وقت نماز جمعه شد حضرت فرمود مسجدى ساختند پس از خواندن خطبه نماز جمعه را با جماعت اقامه نمودند و این اولین خطبه و اولین نماز جمعه بود که حضرت اقامه نمود بعد وارد مدینه شد و اولین نمازى که در مدینه خواند نماز عصر بود (مجمع البیان ج ۱۰ صفحه ۲۹۶).
در منهج الصادقین جلد ۴ صفحه ۳۱۵ نوشته زمانیکه بنو عمر و بن عوف مسجد قبا را ساختند و از حضرت دعوت نمودند یک نماز جماعت در آنجا بخواند بنو عثم بن عوف پسر عموهاى بنو عمر و بن عوف از روى حسد گفتند مسجدى در مقابل آن بسازیم و خودمان در آنجا نماز بخوانیم و به نماز محمد (صل اللّه علیه و آله و سلم ) نرویم تا اینکه مسجد را ساختند و اینها ۱۲ یا ۱۵ نفر بودند به راهنمائى ابوعامر به این کار اقدام نمودند به قصد اینکه ابوعامر راهب از شام مراجعت کند او را امام مسجد نمایند ابوعامر نیز باین مضمون از شام به ایشان نامه نوشت و ابوعامر پدر حنظله (غسیل الملائکه ) بود در حالیکه ابوعامر همیشه از اوصاف حضرت به اهل مدینه مى گفت چون حضرت به مدینه هجرت نمود و اهالى از ابوعامر رو گردانیدند و به طرف آن برزگوار متوجه شدند ابوعامر حسد برد تا جائیکه قسم یاد کرد محمد (صل اللّه علیه و آله و سلم ) با هر قومى جنگ کند از آن قوم باشد و به منافقان نوشت که درمقابل مسجد قبا مسجدى در محله خویش براى من بسازید چنانکه ذکر شد بعد از اتمام از حضرت دعوت کردند در آن مسجد نماز بخواند و غرض ایشان استحکام بخشیدن به کار خود بود و حضرت به جنگ تبوک عازم بود فرمود بعد از مراجعت مى خوانیم بعد از بازگشت اهل مسجد آمدند همان استدعا را کردند جبرئیل نازل شد آیه ۱۰۷ از سوره توبه را آورد: والّذین اتّخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤ منین الخ یعنى اهل نفاق کسانى هستند که مسجد را براى ضرر رساندن و تفرقه افکندن در بین مؤ منین ساختند و براى انتظار کشیدن بر آن کسیکه پیش از بناء مسجد با خدا و رسولش محاربه کرد (مراد ابوعامر است ) تا مى فرماید در آن مسجد هرگز نماز نخوان حضرت امر کرد بروید و آن مسجد را ویران کنید و بسوزانید ایشان رفته و آتش زندند اهالى مسجد گریختند و رسول خدا فرمود آنجا را مزبله نمائید و ابوعامر در شام غریب و تنها مرد و بنا کننده مسجدا ضرار ۱۲ یا ۱۵ نفر بودند به رهبرى ابوعامر بن نعمان صیفى راهب نصرانىّ بود که مسجد را جهت اضرار اهل اسلام بنا کردند و حضرت ابوعامر را فاسق نامید.
روز هفدهم
ولادت باسعادت اشرف کاینات حضرت خاتم الانبیاء رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در عام الفیل .
در هفده ماه ربیع الاول قریب طلوع فجر در مکه معظمه به عهد کسرى در عام الفیل مفخر موجودات قدم به دنیا نهاد چون متولد شد در کعبه برو افتاد و ایوان کسرى بلرزه درآمد و دریاچه ساوه فرو رفت آتشکده هزار ساله فارس خاموش گشت و مختون از طرف لایزال روى به طرف کعبه در حال سجده با انگشت مبارک اشاره کرد و فرمود لا اله الّا اللّه ، آمنه صدائى شنید که بهترین خلق متولد شد او را محمد نام کن و هاتفى ندا کرد جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا.
بعقیده بعضى از علماى شیعه حضرت در دوازدهم این ماه متولد شده .
۲- ولادت با سعادت امام ناطق حضرت ابوعبداللّه جعفر الصادق (علیه السلام) سال ۸۳ قمرى در مدینه و والده معظمه اش فاطمه مسماه بام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر.
روز هیجدهم
۱- هلاکت قوم نمرود:
چنانکه قبلا متذکر شدیم نمرود از حضرت ابراهیم استدعاى جنگ کرد و حضرت قبول نمود در روز موعود نمرود سپاه بسیار به صحرا آورده بود ولى ابراهیم تنها در جلو لشکر ایستاد مردم از تهور ابراهیم متحیر شدند ناگاه به فرمان الهى لشکر پشه در رسید و سر و روى نمرودیان را گزید چنانکه همه اش منهزم شدند اما نمرود به قصر خود پناهنده شد که پشه اى لبش را گزید بعد به دماغش رفت مغزش را مى خورد مدت ۴۰ سال با مرض و ملال گذرانید سپس به دوزخ شتافت و مدت سلطنتش ۴۰۰ سال بود. امام صادق (علیه السلام) فرمود چهار نفر مالک تمام روى زمین شدند دو نفر مؤ من سلیمان و ذوالقرنین و دو نفر کافر نمرود و بخت نُصَّر.
۲- وفات فاضل متبحّر
و جامع فنون و مروّج احکام سید شمس الدین محمد بن على موسوى جبعى عاملى صاحب مدارک الاحکام در سال ۱۰۰۹ ق در ۶۲ سالگى و در جمع عامل به خاک سپرده شد این بزرگوار دخترزاده شهید ثانى است و صاحب ۶ تاءلیف مى باشد: حاشیه بر استبصار – حاشیه بر الفیّه – حاشیه بر تهذیب – حاشیه بر روضه البهیّه – شرح مختصر النافع – مدارک الاحکام .
روز نوزدهم
جنگ داود (علیه السلام) با جالوت :
بنى اسرائیل در اثر اختلاف و ظلم و گناه شوکت و قدرتشان را از دست دادند و دشمنان بر آنها چیره شدند حتى جالوت یکى از پادشاهان و دشمنان بنى اسرائیل آنها را به دادن جزیه مجبور کرد و ایشان زبون و خوار بودند.
خداوند اشموئیل یا شموئیل پیغمبر را مبعوث کرد و توانست تا اندازه اى به وضع بنى اسرائیل سر و سامانى داده و قسمت عمده آنها را از بت پرستى نجات دهد و بنى اسرائیل براى جنگ با دشمنان و بازگرفتن سرزمینهاى از دست رفته از آن پیغمبر خواستند براى آنها پادشاهى تعیین کند تا با دشمنان به جنگند از طرف خداوند متعال طالوت معین شد و او با هشتاد یا هفتاد هزار نفر لشکر حرکت کردند.
دو لشکر بهم رسیدند در میان لشکر طالوت سه برادر بودند که پدر پیرى داشتند به نام ایشا و برادر کوچکى به نام داود، خلاصه داود فَلاخَن خود را که معمولا هنگام چرانیدن گوسفندان همراه داشت تا جانوران را بدان دور کند با خود برداشت همینکه وارد میدان شد از سربازان شنید که از دلاورى جالوت سخن مى گفتند داود گفت چرا مرعوب سطوت جالوت شده اید به خدا اگر من او را دیدار کنم به قتلش مى رسانم ، سربازان سخن داود را به گوش طالوت رساندند طالوت او را خواست و از نیروى او سوال کرد بالاخره روز دیگر دو لشکر برابر هم قرار گرفتند داود گفت جالوت را به من نشان دهید سنگى در فلاخن گذارد پیشانى او را هدف قرار داد سنگ را به سمت او پرتاب کرد سر جالوت را بشکافت سنگ دوم و سوم را به دنبال آن رها کرد جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش در هم شکست و این سبب شد که نام داود بر سر زبانها بیافتد و تدریجا عظمت و شوکت پیدا کرده و بنى اسرائیل ویرا به سلطنت و فرمانروائى انتخاب کنند و خداوند متعال نیز او را به نبوّت برگزید.
روز بیست و یکم
هلاکت قوم لوط (علیه السلام)
چون لواط به تعلیم شیطان در میان قوم لوط شیوع پیدا کرد و لوط در شهر سَدوم هر چند نصیحت و موعظه نمود اثرى نداشت بلکه بیشرمى آنها روزبروز افزونتر شد خداوند فرشتگانى فرستاد به نامهاى جبرئیل – میکائیل – اسرافیل – کروبیل یا سه نفر یا یازده نفر یا نه نفر هم نوشته اند.
لوط در بیرون شهر به زراعت مشغول بود ماءموران الهى نزدیک آن حضرت آمدند و سلام کردند سپس با هم وارد شهر شدند و میهمان لوط بودند زن لوط آتش روشن کرد تا مردم بفهمند که پیامبر الهى میهمان دارد به سرعت مردم اطراف خانه لوط جمع شدند جسارت را به آنجا رساندند که مى خواستند به مهمانان لوط که ماءمورانى الهى بودند آزار برسانند و لوط تا آنجائیکه حاضر شد از دخترانش به آنها تزویج کند قبول نکردند مهمانان چون فشار مردم را به لوط مشاهده کردند گفتند اى لوط مترس که ما فرستادگان پروردگاریم براى نابودى این مرد آمده ایم مردم وارد خانه شدند ولى با یک اشاره انگشت جبرئیل همه به عقب بازگشتند و نابینا شدند مردم براى تهدید لوط گفتند چون صبح شد سزاى این کارت را به تو مى دهیم تو براى ما افراد ساحر مى آورى ، لوط فرمود اى جبرئیل حالا که براى عذاب کردن مردم آمده اید پس شتاب کنید هر چه زودتر آنها را نابود گردانید، جبرئیل در جواب گفت موعد هلاکت صبح است و براى دلدارى او گفت آیا صبح نزدیک نیست سپس جبرئیل گفت اى لوط چون مقدارى از شب گذشت تو و خاندانت از شهر بیرون روید و تنها زن تو به عذاب دچار خواهد شد لوط و خاندان و پیروانش شب از شهر خارج شدند وقتى که صبح شد عذاب خدا رسید فرشتگان الهى آن شهر را زیر و رو کردند سپس بارانى از سنگ ریزه بر آنها بارید به قولى چهار هزار نفر هلاک شدند و شهر سدوم به صورت تلّ خاک درآمد.
روز بیست و دوم
جنگ بنى نَضیر ۴ قمرى
یهودیان بنى نضیر هزار تن بودند که در مدینه مسکن داشتند و در امان رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) بودند به شرط آنکه دشمنان را بر رسول خدا نشورانند و با اعداء همدست نشوند، اتفاقا مردى از قبیله قُریظه یک تن از بنى النضیر را کشت وارث مقتول بنا به پیمانیکه قبلا بسته بودند خواست هم قاتل را بکشد و هم دیه بگیرد ولى بنى قریظه گفتند این حکم با تورات راست نیاید یا قاتل را بکشید یا دیه بگیرید بالاخره سخن بدانجا ختم شد که رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) در میان آنها حکم کند حضرت فرمود این پیمان با تورات راست نمى آید چنانکه بنى قریظه مى گفتند و حکم حضرت نفوذ یافت ولى بنى النضیر برنجیدند و در دل داشتند که از پیغمبر انتقام کشند تا موضوعى پیش آمد که پیغمبر دیه دو نفر را از بنى النضیر قرض کند به جانب حصار آنها رفت و داخل نشد پشت مبارک بر حصار ایشان داده بنشست بنى النضیر گفتند هرگز محمد به این آسانى بدست نیاید یک نفر به بام رود و سنگى به سر حضرت بیاندازد در حال جبرئیل نازل و اندیشه آنها را به حضرت اطلاع و حضرت راه مدینه را پیش گرفت چون به مدینه رسید محمد بن مَسلمه را به نزد آنها فرستاد که با من غدر کردید و عهد خویش بشکستید از شهر خارج شوید ولى با پشتگرمى عبدالله بن ابى خارج نشدند و اطلاع دادند که هر چه خواهى بکن پیغمبر رایت را به امیر المؤ منین داد و از پیش فرستاد و خود از دنبال آن با عجله رفت و در بنى النضیر نماز خواند و ایشانرا محاصره فرمودند جهودان پانزده شبانه روز در حصار ماندند و دستور داد درختان خرماى ایشان را بکندند تا جهودان به کلى ناامید شوند چون کار را اینطور دیدند اجازه خواستند کوچ کنند از طرف حضرت اجازه صادر شد ولى زیاده از آنچه شتران حمل کنند اجازه حمل اموال ندادند.
یهود قبول نکردند ولى پس از چند روز راضى شدند حضرت فرمود چون اول قبول نکردید پس هر چه دارید بگذارید و بروید جهود هراسان شدند و فهمیدند که این نوبت ممکن است جان سلامت نیز بدر نبرند.
ایشان خانه هاى خود را خراب کردند تا به دست مسلمانان نرسد و به قولى رخصت یافتند ششصد شتر که مال ایشان بود هر چه توانستند برداشتند و حمل کردند زمین هاى کشاورزى آنان به رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) ماند و آن حضرت مقدارى به على بن ابیطالب (علیه السلام) بخشید.
۲- ظهور طوفان نوح (علیه السلام):
حضرت نوح (علیه السلام) در ۱۵۰ یا ۲۵۰ یا ۳۵۰ سالگى به پیامبرى مبعوث شد و مدت طولانى یعنى ۹۵۰ سال به خداى یگانه مردم را دعوت کرد ولى قوم قبول نکردند واذیت ها نمودند، مرحوم طبرسى مى گوید گاهى آن قوم به قدرى او را مى زدند که بى هوش مى شد و بعضى نوشته اند از دو گوشش خون مى آمد، بالاخره از قوم مقدارى ایمان آوردند ولى تدریجا آنهانیز گمراه شدند هفتاد و چند نفر بیشتر نماند.
آخر الامر نوح (علیه السلام) ماءیوس شد ایشانرا به سختى نفرین نموده عرض کرد پروردگارا دیّارى از کافران را روى زمین زنده مگذار اگر زنده بمانند بندگانت را گمراه کنند دعاى نوح مستجاب شد و عذاب چنان قطعى گردید که به نوح خطاب آمد درباره ستمگران مرا مخاطب ساز و وساطت مکن که غرق شدنى هستند.
دستور ساختن کشتى زیر نظر پروردگار متعال شروع شد شبها قوم مى آمدند آنچه نوح ساخته بود خراب مى کردند خداوند وحى مى نمود اى نوح سگى براى حراست برگیر تا حضرت سگى را گرفت و روزها مشغول ساختن کشتى بود و شبها مى خوابید و وقتى مردم مى آمدند خراب کنند سگ صدا مى کرد و حضرت بیدار مى شد و حیوان به سوى آنهاد مى دوید و مردم فرار مى کردند بدین گونه نوح کشتى را کاملا ساخت و منتظر فرمان الهى بود.
دستور رسید که چون دیدى نشانه هاى عذاب آمد و آب از تنور جوشید از هر حیوان یک جفت بردار و خاندانت را بجز آنکس که وعده عذاب داده شده با خود همراه کن نشانه عذاب جوشیدن آب از تنور بود که در خانه نوح یا در خانه زن مؤ منه در جائیکه اکنون مسجد کوفه است قرار داشت ناگاه آب از تنور جوشیدن گرفت به نوح خبر دادند نوح مقدارى خاک روى آن ریخت به کنار کشتى آمد و کسانیکه قرار بود سوار کند به کشتى نشاند نوشته اند اول حیوانى که به کشتى سوار کرد مورچه کوچک و آخرین حیوان الاغ بود. و برگشت خاک را از روى تنور برطرف نمود آب جوشیدن کرد و آسمان نیز مانند دهانه مشگ شروع به باریدن نمود رودهاى فرات و چشمه هاى دیگر نیز طغیان کرد و آب زمین را فرا گرفت بعضى گویند منطقه اى که نوح مستقر بود آب آنجا را فرا گرفت نوشته اند ۷۲ نفر از قوم و شش نفر خانواده نوح نجات یافتند و کنعان پسر نوح نیز از غرق شدگان بود.
در مدت توقف نوح و مؤ منین در کشتى اختلاف است برخى به هفت روز قائلست و بعضى یک ماه و عده اى شش ماه و به قولى یک سال و ده روز، خلاصه بر کوه جودى که در موصل است قرار گرفت از کشتى فرود آمدند و براى آغاز زندگى جدید به فعالیت پرداختند و نوح (علیه السلام) ۲۵۰ یا ۳۵۰ سال دیگر عمر کرد و بعد از این عمر طولانى دار دنیا را وداع نمود و در کنار قبر کنونى مولاى متقیان على بن ابیطالب (علیه السلام) مدفون شد.
۲- در این روز به پیغمبر اسلام (صل اللّه علیه و آله و سلم ) نامگذارى کرده و عقیقه نمودند.
روز بیست و پنجم : وفات سید مرتضى (ره)
سید العلماء و محى آثار اجداده الائمه الطاهرین سیدنا ابوالقاسم الشریف على بن الحسین بن موسى الابرش بن محمد الاعرج بن موسى ابو سُبحه بن ابراهیم مرتضى بن الامام موسى الکاظم علیه السلام ملقب به سید مرتضى علم الهدى پنج روز مانده از ربیع الاول سال ۴۳۶ ق دار فانى را وداع نمود و در سال ۳۵۵ ق متولد شده بود پس عمر با برکتش ۸۱ سال مى باشد و پسرش در کاظمین در خانه آن بزرگوار به او نماز خواند و دفن کرد سپس از آنجا انتقال داده و در کنار جدّش اباعبدالله الحسین دفن کردند.
نوشته اند بعد از خود هشتاد هزار جلد کتاب به جا گذاشت و این مرحوم مصنفات کثیره دارد از جمله : الشافى فى الامامه – تنزیه الانبیاء – الذریعه فى اصول الشریعه – الرساله الباهره – فى العتره الطاهره – المسائل الناصریّه – المسائل التبانیات و غیرها که قریب به ۷۲ کتاب است .
این بزرگوار برادر سید رضى صاحب نهج البلاغه است که مادرشان مرحومه سیده فاطمه از زنان متدینه بوده چنانکه در حالات سید رضى نوشته شد.
لقب علم الهدى :
سید نوراللّه شوشترى مرعشى در مجالس المؤ منین صفحه ۲۱۶ مى نویسد: ابوسعید محمد بن الحسین وزیر قادر عباسى در سال ۴۲۰ بیمار شد و بیماریش طول کشید تا آنکه حضرت على را در خواب دید که با او مى گوید به علم الهدى بگو که بر تو دعائى بخواند تا شفا یابى .
محمد مى گوید سوال کردم على الهدى کیست فرمود على بن الحسین موسوى ، وزیر با آن لقب نامه اى به سید مرتضى نوشت سید از باب تواضع در جواب مرقوم نمود اللّه اللّه قبول کردن این لقب بر من زشت است وزیر به عرض سید رسانید که واللّه من این لقب را به شما ننوشتم الّا اینکه امیرالمؤ منین مرا به آن امر کرده بعد دعاى سید مرتضى شفا یافت و واقعه را به خلیفه عباسى رساند و خلیفه گفت لقبى که جدّت امیر المؤ منین ترا ملقب ساخته قبول کن بالاخره این لقب را قبولاند و از آن زمان به این لقب مشهور گشت .
تذکر: ابراهیم مرتضى جدّ بزرگ سید و پسر امام موسى بن جعفر غیر از ابراهیم مجاب است که این پسر محمد عابد بن موسى بن جعفر (علیه السلام ) است محمد را به جهت کثرت عبادت عابد مى گفتند و ابراهیم وقتى به حرم امام حسین وارد شد عرض کرد السّلام علیک یا اباعبداللّه جواب آمد و علیک السّلام یا ولدى از این جهت مجاب گویند و قبر ابراهیم مجاب در حایر حسینى است . مرحوم سید مرتضى بسیار کریم النفس و با شهامت و ثروتمند و در قرن چهارم هجرى مروّج مذهب امامیّه و مُجدِّد مذهب بود.
۲- معاویه لعین یزید ملعون را به سلطنت منصوب کرد ۶۰ قمرى در سال ۵۵ قمرى معاویه براى پسرش اخذ بیعت نمود و او اول کسى بود که براى پسرش بیعت گرفت و نامه اى به حاکم مدینه مروان بن الحکم بن ابى العاص بن امیّه نوشت که از اهل مدینه بیعت بگیرد.
مروان در مدینه خطبه خواند و ولایت عهدى یزید را تبلیغ کرد و در سال ۶۰ ق بعد از هلاکت معاویه پسرش یزید به سلطنت رسید، نقل شده که معاویه هنگام مرگ گفت سه گناه بزرگ کرده ام :
۱- در امر خلافت که حق امیر المؤ منین بود طمع کردم و از او گرفتم .
۲- زوجه حضرت امام حسن (علیه السلام) را فریب دادم تا به او زهر داد.
۳- یزید را ولیعهد خود گردانیدم .
ناگفته نماند مادر یزید میسون دختر بجدل کلبیّه بود.
۳- صلح حضرت امام حسن مجتبى با معاویه در سال ۴۱ ق . ملخصه :
امام حسن (علیه السلام) بعد از وفات حضرت على (علیه السلام) به منبر رفت خطبه بلیغى خواند و در ضمن حقانیت خود را اثبات کرد پس فرمود اطاعت کنید ما را که اطاعت ما از جانب پروردگار بر شما واجب است تا اینکه فرمود از پدرم طلا و نقره نماند مگر هفتصد درهم و مى خواست خادمى براى اهل خود بخرد پس گریه گلوى آن حضرت را گرفت .
عبدالله بن عباس برخاست و مردم را بر بیعت آن حضرت خواند مردم با آن حضرت بیعت نمودند این واقعه در بیست و یکم رمضان در چهلم هجرت واقع شد و آن حضرت سى و هفت سال داشت سپس از منبر پائین آمد و عمّال خود را به اطراف فرستاد.
موقعى که خبر شهادت على (علیه السلام) و بیعت مردم به حضرت امام حسن (علیه السلام) به گوش معاویه رسید مرتبا جواسیس مى فرستاد حضرت جاسوس را طلبید وگردن زد به معاویه نوشت جاسوس مى فرستى و مکرها و حیله ها مى کنى گمان مى کنم اراده جنگ دارى اگر چنین است ما نیز مهیاى آن هستیم معاویه جواب ناملایم نوشت و پیوسته مکاتبه بین امام و معاویه مى شد تا معاویه لشکر گرانى متوجه عراق گردانید و جمعى از منافقان و خارجیان در میان اصحاب حضرت بودند وحضرت چون شنید بر منبر رفت مردم را به جنگ با معاویه دعوت نمود هیچ کس جواب آن حضرت را نگفت عدى بن حاتم برخاست گفت بد گروهى هستید امام و فرزند پیغمبر شما را به جهاد دعوت مى کند اجابت نمى کنید و از ننگ و عار پروا نمى کنید جماعتى موافقت کردند حضرت فرمود راست مى گوئید بسوى نخیله بروید و حضرت متوجه نُخَیله شد اکثر آنها که اظهار اطاعت کرده بودند وفا نکردند و حاضر نشدند حضرت چند مرتبه سرلشکر با جمعى لشکر به طرف معاویه فرستاد و معاویه وعده ریاست داده و مقدارى پول مى فرستاد و آنرا فریب مى داد حتى کار به جائى کشید که عبیدالله بن عباس سر لشکر سپاه امام حسن بود معاویه پول فرستاد و فریفت تا به لشکرگاه معاویه گریخت چون امام کار را بدین منوال دید تصمیم گرفت که بامعاویه صلح کند چون دید اکثر مردم منافق هستند و شیعه خاص و مؤ من اندک مى باشند که مقاومت با لشکر شام را نمى توانند بکنند و بى وفائى اکثر لشکر به جائى رسید که رؤ ساى لشکر به معاویه نوشتند ما مطیع توئیم زود متوجه عراق شو چون نزدیک شوى ما حسن را گرفته به تو تسلیم مى کنیم ، امام که تمایل به صلح نمود، منافقان گفتند کفرواللّه الرجل یعنى به خدا حسن کافر شده و به خیمه آن حضرت ریختند و اسباب هرچه یافتند غارت کردند و مُصلّاى آن حضرت را از زیر پایش کشیدند و ردایش از دوش برداشتند، حضرت به اسب خود سوار شد و با قلیلى از شیعیان از تاریکیهاى ساباط مدائن عبور مى کرد که ملعونى از قبیله بنى اسد به نام جرّاح بن سِنان رسید گفت اى حسن کافر شدى و خنجرى مسموم بر ران آن حضرت زد و حضرت را به مدائن خانه سعد بن مسعود ثقفى بردند و این مرد عموى مختار بود مرحوم شیخ عباس نوشته مختار به عم خود گفت بیا حسن را بدست معاویه دهیم شاید معاویه ولایت عراق را به ما بدهد سعد گفت واى بر تو خدا روى ترا قبیح کند من از جانب او و پیش از او از جانب پدرش والى بودم آیا حق نعمت ایشان را فراموش کنم و فرزند رسول خدا را بدست معاویه دهم شیعیان مى خواستند مختار را بکشند ولى عمویش شفاعت نمود.
معاویه نامه اى درباره صلح به امام حسن نوشت و نامه هائیکه از لشکر امام به او فرستاده بودند آنها را نیز فرستاد و در نامه نوشت که اصحاب تو با پدرت موافقت نکردند با تو نیز موافقت نخواهند کرد امام مجبور شد که به صلح اقدام کند زیرا این نفاقها و بى وفائیها را که از لشکریان دید و دانست که با عده قلیلى نمى تواند با لشکر معاویه مقابله کند، حضرت کسى به نزد معاویه فرستاد که عهدها از او بگیرد و صلح نامه نوشته شود.
ابن صباح مالکى در کتاب فصول المهمّه عهد نامه صلح را چنین نوشته :
((بنام خداوند بخشنده مهربان ))
این عهدنامه ایست که براساس آن حسن بن على بن ابیطالب با معاویه بن ابى سفیان صلح نموده است و امر حکومت مسلمین را به او سپرده ، معاویه وظیفه دارد که روش حکومت خود را قرآن و سنت قرار دهد – او نمى تواند براى خود جانشینى برگزیند – در حکومت او باید همه مردم از هر سرزمینى که هستند شام و یمن و عراق و حجاز آزاد و مصون باشند – شیعیان ویاران على (علیه السلام) باید نسبت به جان و مال وناموس و اولادشان در هر کجا هستند امنیّت داشته باشند – معاویه نباید نسبت به حسن بن على و برادرش حسن و هیچ یک از افراد خانواده پیامبر کمترین بدى را بخواهد خواه آشکار و خواه پنهان – نباید در هیچ نقطه اى از حکومت خود کمترین هراسى ایجاد کند.
مرحوم صدوق نقل مى کند که صلح بر اساس چند شرط شد:
۱- معاویه نام امیر المؤ منین را بر خود مگذارد.
۲- نزد وى شهادتى اقامه نگردد.
۳- از شیعیان امیر المؤ منین (علیه السلام) کسى را تعقیب نکند براى آنها مصونیّت در نظر گیرد و معترض هیچ یک از آنان نگردد و حق هر یک را به خودشان باز پس دهد.
۴- مبلغى برابر با یک میلیون درهم را بین همه کشته شدگان صفین و جمل در رکاب امیر المؤ منین را تقسیم کند و این مبلغ را از منطقه دارا بجرد مقرّر نماید.
۵- دشنام امیر المؤ منین را در نماز ترک کنند.
بعد از وقوع صلح معاویه با لشکر خود وارد نخیله شد و امر کرد مردم حاضر شوند معاویه به منبر رفت و خطبه خواند در ضمن گفت :
واللّه من براى نماز و روزه و حج و زکوه با شما جنگ نمى کردم زیرا شما آنها را مى کنید من براى امیر شدن بر شما جنگ مى کردم که خداوند اعطا کرد ولى شما نمى خواستید، بدانید هر چه با حسن بن على شرط کردم زیر پایم گذاشتم و در اول ربیع الثانى سال ۴۱ بر تخت سلطنت مستقر گردید و ابتداى خلافت بنى امیه از این وقت بود.
روز بیست و هشتم
ابوغالب محمد بن على واسطى ملقب به فخرالملک وزیر بهاءالدوله پسر عضدالدوله بنام سلطان الدوله او را حبس نمود و کشت در سال ۴۰۷ و این شخص سور حائر امام حسین (علیه السلام) را بنا نهاد
سید محمود مرتضوی هشترودی / ریحانه ده باشی
Related posts
ثواب صلوات
۱۶ دی ۱۳۹۳
کلید بهشت
۱۶ دی ۱۳۹۳
نام های پیامبر اکرم(ص)
۱۶ دی ۱۳۹۳
حوادث شب ولادت حضرت محمد (ص)
۱۶ دی ۱۳۹۳